رمان شاهزاده اهریمن 51
#رمان_شاهزاده_اهریمن_51
+: آاخ
×: ارمیا؟ بهوش اومدی! حالت خوبه؟
+: سرم سرم خیلی درد میکنه..
×: صبرکن الان دکتر خبر میکنم یکم تحمل کن الان میام.
صدای پاهاشو شنیدم ک ازم دور شد. چشامو باز کردم همه چیو تار میدیدم چند بار پلک زدم تا دیدم واضح شد.
از بو و فضای اطراف میشد فهمید ک بیمارستانم ولی چرا مگه چم شده!.
*: حال مرد جوانمون چطوره؟ نگامو گرفتم سمت صدا. ی دکتر مسن بود ک اصلا لبخندش ب اون قیافه خشنش نمیخورد.
دکتر: تو این مدت ک بیهوش بودی حسابی دوستتو نگران کردی.
چشم افتاد ب ویهان ک داشت خیره خیره نگام میکرد. با دیدنش یهو گر گرفتم ی جوریم شده بود اصلا دلیل این تپش قبلو و این گرمای ی دفعه ای نمیدونستم.
*: چته پسر. چرا اینقدر تند و خارج از ریتم نفس میکشی.
بی میل نگامو از ویهان گرفتم
+: خو خوبم فقط میشه ی مسکن بهم بدید سرم خیلی درد میکنه.
*: سر دردت طبیعیه ولی میگم برات مسکن بیارن.
+: طبیعیه؟ چرا باید همچنین سردردی طبیعی باشه.
اصلا من چرا اینجام؟
*: یعنی یادت نمیاد چرا اینجایی؟
یکم فکر کردم دیدم واقعا هیچی یادم نمیاد.
+: من ک چیزی یادم نمیاد. میشه بگید چ اتفاقی برام افتاده.
*: تو بخاطر ضربه ای ک به سرت خورده بیهوش شدی و اینم ک یادت نمیاد بخاطر شوکیه ک اون لحظه بهت وارد شده وگرنه ک همه چیت طبیعیه. اینکه چ اتفاقی برات افتاده رو میتونی از دوستت بپرسی، سرومت ک تموم شد مرخصی میتونی بری.
بعد رفتنش ن من حرفی زدم ن ویهان ی جو معذب کننده ای بود. نمیدونم چرا روم نمیشد باهاش حرف بزنم.
یهو یاد آقاجون باعث شد سیخ سرجام بشینم
+: آییی سرممم
×: چی شد، براچی یهو بلند شدی نمیبینی سرت زخمه.
+: اینو ولش کن این بار اگه دیر برم آقاجون دارم میزنه.
×: نگران نباش من خودم بهش خبر دادم گفتم چند روز پیشم میمونی.
+: هــــان چند رووووز؟ من چرا باید چند روز خونه شما بمونم اصلا این ب کنار تو گفتی چند روز بمونم پیشت آقاجونم گفت چشم اره. اون تنها جایی ک میذاره بمونم یکی خونه عمومه یکی هم پیش برنا برا اونم باید خودم پاره کنم تا بذاره ی روز پیشش بمونم اونوقت تو میگی اجازه چند روزمو گرفتی.
×: چرا نباید بذاره؟
+: چرا باید بذاره؟
×: ب چند دلیل. یک من همکلاسیتم و منوهم قبلا دیده دو ما چند روز دیگه قراره باهم بریم اصفهان و ی مدتم کنار هم بمونیم ســــــه ک مهم ترین دلیله..
منتظر نگاش کردم تا ادامه بده
×: چی مهم تر از این که من هرچی بخوام باید انجام بشه.
+: زاارت. این الان مهمترین دلیلت بود! اصلا چ لزومی داره ک من پیشت باشم ک بخاطر تصمیمات مهمت اینقدرررر تلاش کنی ک کسی حرف رو حرفت نیاره، هااااان..
×: ناراحتی برو مگه جلوتو گرفتم ولی اگه پدربزرگت ببینه هنوز نرفته چ بلایی سرت اومده فکر میکنی میذاره همراهم بیای! منو بگو ک بخاطر تو اینقدرررر تو زحمت افتادم.
+: معلومه ک میرم، سرم ک نشکسته، میگم خورده ب جایی.
×: درسته سرت نشکسته ولی اندازه کَدو باد کرده پیشونیت زخمیه پدربزگت ببینه میذاره تو کاست حالیت بشه.. کله کَدویی. الانم هر غلطی ک میخوای بکن، من میرم این مسکن بی صاحب شده رو برات بیارم پسره کم عقل.
بهت زده رفتنش رو نگاه میکردم.رسما رید بهم بیشور. عین جن میمونه هرجا سر میچرخونی یهو ظاهر میشه یا با حرفاش وسوست میکنه نکبت، الان اگه برم واقعا چوب تو استینم بشه چیکار کنم..
+: آاخ
×: ارمیا؟ بهوش اومدی! حالت خوبه؟
+: سرم سرم خیلی درد میکنه..
×: صبرکن الان دکتر خبر میکنم یکم تحمل کن الان میام.
صدای پاهاشو شنیدم ک ازم دور شد. چشامو باز کردم همه چیو تار میدیدم چند بار پلک زدم تا دیدم واضح شد.
از بو و فضای اطراف میشد فهمید ک بیمارستانم ولی چرا مگه چم شده!.
*: حال مرد جوانمون چطوره؟ نگامو گرفتم سمت صدا. ی دکتر مسن بود ک اصلا لبخندش ب اون قیافه خشنش نمیخورد.
دکتر: تو این مدت ک بیهوش بودی حسابی دوستتو نگران کردی.
چشم افتاد ب ویهان ک داشت خیره خیره نگام میکرد. با دیدنش یهو گر گرفتم ی جوریم شده بود اصلا دلیل این تپش قبلو و این گرمای ی دفعه ای نمیدونستم.
*: چته پسر. چرا اینقدر تند و خارج از ریتم نفس میکشی.
بی میل نگامو از ویهان گرفتم
+: خو خوبم فقط میشه ی مسکن بهم بدید سرم خیلی درد میکنه.
*: سر دردت طبیعیه ولی میگم برات مسکن بیارن.
+: طبیعیه؟ چرا باید همچنین سردردی طبیعی باشه.
اصلا من چرا اینجام؟
*: یعنی یادت نمیاد چرا اینجایی؟
یکم فکر کردم دیدم واقعا هیچی یادم نمیاد.
+: من ک چیزی یادم نمیاد. میشه بگید چ اتفاقی برام افتاده.
*: تو بخاطر ضربه ای ک به سرت خورده بیهوش شدی و اینم ک یادت نمیاد بخاطر شوکیه ک اون لحظه بهت وارد شده وگرنه ک همه چیت طبیعیه. اینکه چ اتفاقی برات افتاده رو میتونی از دوستت بپرسی، سرومت ک تموم شد مرخصی میتونی بری.
بعد رفتنش ن من حرفی زدم ن ویهان ی جو معذب کننده ای بود. نمیدونم چرا روم نمیشد باهاش حرف بزنم.
یهو یاد آقاجون باعث شد سیخ سرجام بشینم
+: آییی سرممم
×: چی شد، براچی یهو بلند شدی نمیبینی سرت زخمه.
+: اینو ولش کن این بار اگه دیر برم آقاجون دارم میزنه.
×: نگران نباش من خودم بهش خبر دادم گفتم چند روز پیشم میمونی.
+: هــــان چند رووووز؟ من چرا باید چند روز خونه شما بمونم اصلا این ب کنار تو گفتی چند روز بمونم پیشت آقاجونم گفت چشم اره. اون تنها جایی ک میذاره بمونم یکی خونه عمومه یکی هم پیش برنا برا اونم باید خودم پاره کنم تا بذاره ی روز پیشش بمونم اونوقت تو میگی اجازه چند روزمو گرفتی.
×: چرا نباید بذاره؟
+: چرا باید بذاره؟
×: ب چند دلیل. یک من همکلاسیتم و منوهم قبلا دیده دو ما چند روز دیگه قراره باهم بریم اصفهان و ی مدتم کنار هم بمونیم ســــــه ک مهم ترین دلیله..
منتظر نگاش کردم تا ادامه بده
×: چی مهم تر از این که من هرچی بخوام باید انجام بشه.
+: زاارت. این الان مهمترین دلیلت بود! اصلا چ لزومی داره ک من پیشت باشم ک بخاطر تصمیمات مهمت اینقدرررر تلاش کنی ک کسی حرف رو حرفت نیاره، هااااان..
×: ناراحتی برو مگه جلوتو گرفتم ولی اگه پدربزرگت ببینه هنوز نرفته چ بلایی سرت اومده فکر میکنی میذاره همراهم بیای! منو بگو ک بخاطر تو اینقدرررر تو زحمت افتادم.
+: معلومه ک میرم، سرم ک نشکسته، میگم خورده ب جایی.
×: درسته سرت نشکسته ولی اندازه کَدو باد کرده پیشونیت زخمیه پدربزگت ببینه میذاره تو کاست حالیت بشه.. کله کَدویی. الانم هر غلطی ک میخوای بکن، من میرم این مسکن بی صاحب شده رو برات بیارم پسره کم عقل.
بهت زده رفتنش رو نگاه میکردم.رسما رید بهم بیشور. عین جن میمونه هرجا سر میچرخونی یهو ظاهر میشه یا با حرفاش وسوست میکنه نکبت، الان اگه برم واقعا چوب تو استینم بشه چیکار کنم..
۷.۴k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.