معجزه من
معجزه من
پارت ۵۳
مهگل:تو به خودت فشار نیار نفسم برات بچت خودت بده
النا:مگه این دوتا میزارن
(النا)
مهگل اصلان ک دیگ شام خوردن مهگل یکم از کارمو کرد و رفتن خیلی زیر شکمم درد میکرد دراز کشیده بودم رو تخت
رامتین: ببخشید امشب زیاد اذیتت کردم
النا: اشکال نداره ولی دیگ تکرار نشه
رامتین النا رو کوچیک میبوسه
النا:اسمشو چی بزاریم؟
رامتین: هرچی ک تو بگی
النا: من اسم هلنا رو انتخاب کردم تو اسم پسرمون
رامتین:یاشا خوبه؟
النا: یاشا؟ متفاوت بود
رامتین: میدونی دیشب خواب مامانم دیدم گفت ک اسم بچتو یاشا بزار مامانم همیشه دوست داشت اگه پسر دار شدم اسمش یاشا باشه اسم بابامه(با بغض)
النا رامتین بغل میکنه
النا: دلت برای مامانت تنگ شده
رامتین: هم برای مامانم هم برای بابام کاشکی بودن(باکمی گریه)
النا: اگه دلت گرفته گریه کن درددل کن من گوش میدم
رامتین انگار خیلی دلش گرفته بود و شروع میکنه به گریه کردن دردل کردن
(صبح)
(النا)
النا: رامتین بلند شو وقت دکتر دارم باید بچو رو معایینه کنند
رامتین: اخ بلند شدم
ما رامتین صبحانه مون خوردیم و راه افتادیم به طرف بیمارستان رسیدم ک نوبتون شد
دکتر: ناف دور گردن بچه پیچیده باید زود بچه رو به دنیا بیاریم و اگرنه خفه میشه
النا: ولی یک ماه دیگ مونده
دکتر: الان بچت در خطره
دست رامتین گرفتم و استرس گرفته بودم دکتر به رامتین گفت ک بره رضایت عمل بده منم بهم لباس دادن و نشستم و گفتن اماده باش برای عمل تو اتاق دست به شکمم میزدم
النا: خوشگل مامان دوام بیار یک وقت تنهام نزاری فدات شم من
پرستار ها امدن و منو بردن اتاق عمل
النا: مراقب هلیا باش رامتین
رامتین: تو نگران نباش برو
(رامتین)
دکتر گفت ک بچه باید به دنیا بیاد ناف دور گردنش پیچیده شده من زنگ به مهگل ک لوازم النا و بچه رو به مامان النا بدن ک بیاد ،یک ساعت بود ک خبری از النا نبود نگران پشت در اتاق عمل بودم
مامان رقیه: بیا بشین رامتین از اون موقع کل بیمارستان قدم زدی
رامتین: ماماننگرانم الانچرا نمیان
مامان رقیه: حتما عمل طول کشیده بیا اب بخور بشین
رامتین: هیچی نمخوام مامان تا النا نیاد من همنجوریم
دکتر امد...
پارت ۵۳
مهگل:تو به خودت فشار نیار نفسم برات بچت خودت بده
النا:مگه این دوتا میزارن
(النا)
مهگل اصلان ک دیگ شام خوردن مهگل یکم از کارمو کرد و رفتن خیلی زیر شکمم درد میکرد دراز کشیده بودم رو تخت
رامتین: ببخشید امشب زیاد اذیتت کردم
النا: اشکال نداره ولی دیگ تکرار نشه
رامتین النا رو کوچیک میبوسه
النا:اسمشو چی بزاریم؟
رامتین: هرچی ک تو بگی
النا: من اسم هلنا رو انتخاب کردم تو اسم پسرمون
رامتین:یاشا خوبه؟
النا: یاشا؟ متفاوت بود
رامتین: میدونی دیشب خواب مامانم دیدم گفت ک اسم بچتو یاشا بزار مامانم همیشه دوست داشت اگه پسر دار شدم اسمش یاشا باشه اسم بابامه(با بغض)
النا رامتین بغل میکنه
النا: دلت برای مامانت تنگ شده
رامتین: هم برای مامانم هم برای بابام کاشکی بودن(باکمی گریه)
النا: اگه دلت گرفته گریه کن درددل کن من گوش میدم
رامتین انگار خیلی دلش گرفته بود و شروع میکنه به گریه کردن دردل کردن
(صبح)
(النا)
النا: رامتین بلند شو وقت دکتر دارم باید بچو رو معایینه کنند
رامتین: اخ بلند شدم
ما رامتین صبحانه مون خوردیم و راه افتادیم به طرف بیمارستان رسیدم ک نوبتون شد
دکتر: ناف دور گردن بچه پیچیده باید زود بچه رو به دنیا بیاریم و اگرنه خفه میشه
النا: ولی یک ماه دیگ مونده
دکتر: الان بچت در خطره
دست رامتین گرفتم و استرس گرفته بودم دکتر به رامتین گفت ک بره رضایت عمل بده منم بهم لباس دادن و نشستم و گفتن اماده باش برای عمل تو اتاق دست به شکمم میزدم
النا: خوشگل مامان دوام بیار یک وقت تنهام نزاری فدات شم من
پرستار ها امدن و منو بردن اتاق عمل
النا: مراقب هلیا باش رامتین
رامتین: تو نگران نباش برو
(رامتین)
دکتر گفت ک بچه باید به دنیا بیاد ناف دور گردنش پیچیده شده من زنگ به مهگل ک لوازم النا و بچه رو به مامان النا بدن ک بیاد ،یک ساعت بود ک خبری از النا نبود نگران پشت در اتاق عمل بودم
مامان رقیه: بیا بشین رامتین از اون موقع کل بیمارستان قدم زدی
رامتین: ماماننگرانم الانچرا نمیان
مامان رقیه: حتما عمل طول کشیده بیا اب بخور بشین
رامتین: هیچی نمخوام مامان تا النا نیاد من همنجوریم
دکتر امد...
۷.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.