❇️ از اصطبل سفارت هلند تا موریس؛
📌 از اصطبل سفارت هلند تا موریس؛
✍️ رضاخان میرپنج شاید هیچگاه فکرش را هم نمیکرد، صبح روزی که از خواب دلنشین همایونی بیدار شد و صبحانه لاکچری خود را میل نمود، به این و آن توپید و چند فحش ماندگار به قوارهشان آویخت، قرار است غروبی غمانگیز را از سر شنیدن خبر حمله ناگهانی قوای متفقین به خاک تحت حکومتش سپری کند. این شرایط برای رضاخانی که بخشی از عمرش را دربان اصطبل سفارتخانه هلند بود و هیچ دانش و سوادی نداشت، دور از انتظار نبود؛ چراکه برای شخصی مثل او دشوار است که تشخیص دهد، دیکتاتوری و سیاست چماقیسمی که در امور داخلی مملکت بر سر مردم نگون بخت وارد آورده، در فضای سیاسی خارجی جواب نمیدهد و ادعای توخالیِ داشتن ارتشی قُلدر و به اصطلاح رضاخانی، نمیتواند ذرهای دلهره در دل هیچ کشوری بوجود بیاورد.
▪️نیروی نظامی شاهنشاهی که ادعای قدرتش پهنهی وسیع کهکشان را پاره میکرد، در عرض چند دقیقه از هم پاشید و نیروهای متفقین شهرها را یک به یک و با سرعتی مثال زدنی فتح میکردند و به سمت دربار رضاخان کبیر! یورش میبردند. شرایط به گونهای بود که ارتش رضاخان عملا برای نیروهای مهاجم به حساب نمیآمد و آنقدر آنها بر این ارتش برتری داشتند که یا بلافاصله از بینشان میبردند و یا اصلا اثری از آنها در مقرهایشان پیدا نمیکردند. اگر در فیلم روبرتو روسلینی رم شهر بیدفاع بود، در شهریور ماه سال 1320، تمام شهرهای ایران چنین وضعیتی را تجربه میکردند. این شهرها شدیدا توسط قوای متفقین بمباران میشدند و نیروی دریایی نوبنیاد شاهنشاهی بر اثر حمله شدید نیروهای مهاجم، ظرف چند ساعت به کلی نابود شد.
▫️ شاه با دریافت این اخبار و همچنین خبرهای مربوط به متلاشی شدن لشکرهای تبریز، ارومیه، گیلان، اردبیل، مشهد و کرمانشاه، تلگرافی به روزولت، رئیس جمهور آمریکا زد و از وی خواست مانع پیشروی نیروهای متفقین در داخل ایران شود؛ اما دولت آمریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که ایالات متحده، هدف نیروهای متفقین را هدف خود میشمارد.
▪️ رضا خان چوب خیلی چیزها را خورد؛ او عملا حرف کسی را قبول نداشت و بر سر انتخاب اُمرای ارتشش، یکدندگی و لجاجت به خرج داد و فرماندهان بیکفایت برگزید؛ مشت نمونه خروار: بدون توجه به علوم جدیدِ نظامی، آرایش عصر حجر را برای ارتش خود انتخاب کرد و بر دستورات بیمایهی خود پا فشاری نمود. پادگانها را پر از افسران سیبیل کلفتِ فاسدی کرد که سربازانشان از کمبود آذوقه و مهمات رنج میبردند و همین قضیه باعث شد در زمان جنگ، مانند بادکنکی در هوا سوت شوند. اوضاع برای رضاخان بد و بدتر میشد. فروغی که به تازگی جای حسنعلی منصور را در پست نخست وزیری گرفته بود، سفرای انگلستان و شوروی را به منزل خود دعوت کرد و کوشید آنها را به صلح و آتش بس قانع کند؛ اما عزم جزم این دو کشور بر آن بود که رضا شاه از سلطنت برکنار شود و بعد برای آتشبس تصمیمی جداگانه بگیرند. فروغی ماجرا را به اطلاع رضا شاه رساند. شاه محّقر هم که چارهای برای ادامهی حیات سلطنت خود نمیدید، دُمش را بروی کولش انداخت و پنهانی از کشور خارج شد و رهسپار موریس شد.
▫️ این پایانی بود بر نزدیک به 16 سال پادشاهی یکی از بیسوادترین و نیز قلچماقترین پادشاهان تاریخ ایران که ظرف چند روز مانند بچهای تنبیه شده، به سرعت تسلیم ارتش متجاوز شد و حفظ جان عزیز خود را در اولویت قرار داد. مردم و کشور را با نیروهای متخاصم خارجی تنها گذاشت و "الفرار" گویان، از کشور گریخت. مردم بیچاره در این اوصاف، بسیاری از امکانات، منابع، اندوختهها و آذوقههایشان را در دستان اشغالگران دیدند. چند روزی نگذشته بود که همه چیز برایشان گران و نایاب شد. نان و مواد غذایی برای آنها کیمیا شد و بخش عظیمی از جامعه پس از این موضوع، دچار سوءتغذیه، بیماری گوارشی و حتی مرگ شدند. این بود صفحهای تاریک از تاریخ پر آوازهی ایران. تاریخی که تا قبل از انقلاب شیرین 57، نشیبهایش بیشتر از فرازهایش بوده و از یکچنین پادشاهان بیلیاقت و خودکامهای، کم به خود ندیده بود.
✍️ رضاخان میرپنج شاید هیچگاه فکرش را هم نمیکرد، صبح روزی که از خواب دلنشین همایونی بیدار شد و صبحانه لاکچری خود را میل نمود، به این و آن توپید و چند فحش ماندگار به قوارهشان آویخت، قرار است غروبی غمانگیز را از سر شنیدن خبر حمله ناگهانی قوای متفقین به خاک تحت حکومتش سپری کند. این شرایط برای رضاخانی که بخشی از عمرش را دربان اصطبل سفارتخانه هلند بود و هیچ دانش و سوادی نداشت، دور از انتظار نبود؛ چراکه برای شخصی مثل او دشوار است که تشخیص دهد، دیکتاتوری و سیاست چماقیسمی که در امور داخلی مملکت بر سر مردم نگون بخت وارد آورده، در فضای سیاسی خارجی جواب نمیدهد و ادعای توخالیِ داشتن ارتشی قُلدر و به اصطلاح رضاخانی، نمیتواند ذرهای دلهره در دل هیچ کشوری بوجود بیاورد.
▪️نیروی نظامی شاهنشاهی که ادعای قدرتش پهنهی وسیع کهکشان را پاره میکرد، در عرض چند دقیقه از هم پاشید و نیروهای متفقین شهرها را یک به یک و با سرعتی مثال زدنی فتح میکردند و به سمت دربار رضاخان کبیر! یورش میبردند. شرایط به گونهای بود که ارتش رضاخان عملا برای نیروهای مهاجم به حساب نمیآمد و آنقدر آنها بر این ارتش برتری داشتند که یا بلافاصله از بینشان میبردند و یا اصلا اثری از آنها در مقرهایشان پیدا نمیکردند. اگر در فیلم روبرتو روسلینی رم شهر بیدفاع بود، در شهریور ماه سال 1320، تمام شهرهای ایران چنین وضعیتی را تجربه میکردند. این شهرها شدیدا توسط قوای متفقین بمباران میشدند و نیروی دریایی نوبنیاد شاهنشاهی بر اثر حمله شدید نیروهای مهاجم، ظرف چند ساعت به کلی نابود شد.
▫️ شاه با دریافت این اخبار و همچنین خبرهای مربوط به متلاشی شدن لشکرهای تبریز، ارومیه، گیلان، اردبیل، مشهد و کرمانشاه، تلگرافی به روزولت، رئیس جمهور آمریکا زد و از وی خواست مانع پیشروی نیروهای متفقین در داخل ایران شود؛ اما دولت آمریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که ایالات متحده، هدف نیروهای متفقین را هدف خود میشمارد.
▪️ رضا خان چوب خیلی چیزها را خورد؛ او عملا حرف کسی را قبول نداشت و بر سر انتخاب اُمرای ارتشش، یکدندگی و لجاجت به خرج داد و فرماندهان بیکفایت برگزید؛ مشت نمونه خروار: بدون توجه به علوم جدیدِ نظامی، آرایش عصر حجر را برای ارتش خود انتخاب کرد و بر دستورات بیمایهی خود پا فشاری نمود. پادگانها را پر از افسران سیبیل کلفتِ فاسدی کرد که سربازانشان از کمبود آذوقه و مهمات رنج میبردند و همین قضیه باعث شد در زمان جنگ، مانند بادکنکی در هوا سوت شوند. اوضاع برای رضاخان بد و بدتر میشد. فروغی که به تازگی جای حسنعلی منصور را در پست نخست وزیری گرفته بود، سفرای انگلستان و شوروی را به منزل خود دعوت کرد و کوشید آنها را به صلح و آتش بس قانع کند؛ اما عزم جزم این دو کشور بر آن بود که رضا شاه از سلطنت برکنار شود و بعد برای آتشبس تصمیمی جداگانه بگیرند. فروغی ماجرا را به اطلاع رضا شاه رساند. شاه محّقر هم که چارهای برای ادامهی حیات سلطنت خود نمیدید، دُمش را بروی کولش انداخت و پنهانی از کشور خارج شد و رهسپار موریس شد.
▫️ این پایانی بود بر نزدیک به 16 سال پادشاهی یکی از بیسوادترین و نیز قلچماقترین پادشاهان تاریخ ایران که ظرف چند روز مانند بچهای تنبیه شده، به سرعت تسلیم ارتش متجاوز شد و حفظ جان عزیز خود را در اولویت قرار داد. مردم و کشور را با نیروهای متخاصم خارجی تنها گذاشت و "الفرار" گویان، از کشور گریخت. مردم بیچاره در این اوصاف، بسیاری از امکانات، منابع، اندوختهها و آذوقههایشان را در دستان اشغالگران دیدند. چند روزی نگذشته بود که همه چیز برایشان گران و نایاب شد. نان و مواد غذایی برای آنها کیمیا شد و بخش عظیمی از جامعه پس از این موضوع، دچار سوءتغذیه، بیماری گوارشی و حتی مرگ شدند. این بود صفحهای تاریک از تاریخ پر آوازهی ایران. تاریخی که تا قبل از انقلاب شیرین 57، نشیبهایش بیشتر از فرازهایش بوده و از یکچنین پادشاهان بیلیاقت و خودکامهای، کم به خود ندیده بود.
۱.۱k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.