کلا که اون روز رو با بی محلی

کلا که اون روز رو با بی محلی
و اینجور چیزا گذشت

ویو یونگی
حاجی من فکر میکنم این با پرندش ازدواج کرده نه من اصن به من چه *حسودی*

یونگی: ات

ات:هوم؟

یونگی:چرا انقدر سرد رفتار میکنی؟

ات:چون تو با بَشهِ من بد رفتاری میکنی من دوست ندارم

یونگی: به درک

ات:به چپ ترین نقطه راستم

کوکی:بیا بخورش مرتیکه زشته بی ادب

یونگی:هوی جقله بالاتو میکنما

(درسته که ات شخصیت قوی و شجاعی داره ولی اگر بحث درباره بچش کوکی باشه دیگه قاتی میکنه)

ات:چیییی!؟ میخوای بال کوکیِ منو بِکَنی*چشماش پره اشک شد*

یونگی:ه.هی من جدی نگفتم

کوکی:گریه نکن مامانی اگه یبار اشک مامانیم رو در بیاری به داداشاش میگم بیان خشتکتو بزارن رو سرت

😏😏😏😏😏😏

هههه

داداش هایه ات

فیلیکس

هیونجین

لینو

یو هاهاهاااا البته داداشایه ناتنی


ویو یونگی
یونگی:فک کردی من از داداشات میترسم ،وایسا ببینم تو اصن داداش داری؟

ات:فضولیش به تو نیومده

یونگی:منم بلدم بد باشما!

ات:مثلا میخوای چیکاره کنی😒

*یونگی کوکیو گرف ات هم در تلاش برایه گرفتنش بود که ات زنگ زد داداشاش*

ات:داداشیی این مرده یه حیولاهه کوکیو گرفته پس نمیدههه

فیلیکس:عهه اینجوریه الان میام


بچه‌ها داداشایه ات پلیسن