تک پارتی (وقتی از مجبور شد ترکت کنه )
+ میدونی چیه ؟.....تو مجبور نبودی بهم حرفایی رو بزنی که باعث بشه باور کنم.....مجبور نبودی این کارو کنی......تو مجبور نبودی هر شب بغلم کنی.....مجبور نبودی هر ثانیه دستام رو توی دستات حصار کنی.....تو مجبور نبودی....هرگز مجبور نبودی جوری با من رفتار کنی انگار دوستم داری.....مجبور نبودی قول بدی که از پیشم نمیری.....مجبور نبودی سونگمین.....هیچ وقت مجبور نبودی
آروم همینطور که چشمات از اشک پر شده بود و آروم آروم صورتت رو خیس میکرد گفتی.
سونگمین جلوت ایستاده بود...و بی حس بهت نگاه میکرد.........گریه نمیکرد....سرزنشت نمیکرد....حتی کوچیکترین ریاکشنی نشون نمیداد.....فقط آروم بهت زل زده بود و از درون نابود میشد.
چطور میخواست؟....چطور میتونست خودش رو ببخشه؟....چطور میتونست سرنوشت رو ببخشه ؟.....
دخترک روی زمین افتاد و حالا با تمام وجودش توی خونه ای که کلی خاطره و عشق جریان داشت و حالا هاله ای از سیاهی توش رو فرا گرفته بود ، گریه میکرد.
مرد نمیتونست کاری برای عشق زندگیش بکنه و فقط بی حس بهش نگاه میکرد.
سرش رو پایین انداخت و بدون گفتن یک کلمه از اون خونه برای همیشه................ خارج شد.........
آروم همینطور که چشمات از اشک پر شده بود و آروم آروم صورتت رو خیس میکرد گفتی.
سونگمین جلوت ایستاده بود...و بی حس بهت نگاه میکرد.........گریه نمیکرد....سرزنشت نمیکرد....حتی کوچیکترین ریاکشنی نشون نمیداد.....فقط آروم بهت زل زده بود و از درون نابود میشد.
چطور میخواست؟....چطور میتونست خودش رو ببخشه؟....چطور میتونست سرنوشت رو ببخشه ؟.....
دخترک روی زمین افتاد و حالا با تمام وجودش توی خونه ای که کلی خاطره و عشق جریان داشت و حالا هاله ای از سیاهی توش رو فرا گرفته بود ، گریه میکرد.
مرد نمیتونست کاری برای عشق زندگیش بکنه و فقط بی حس بهش نگاه میکرد.
سرش رو پایین انداخت و بدون گفتن یک کلمه از اون خونه برای همیشه................ خارج شد.........
۲۶.۳k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.