ویو یونگی :
ویو یونگی :
هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز عاشق زندانیِ خودم بشم ولی خب دیگه نمیشه جلوی عاشق شدن رو گرفت تقریباً یک سال پیش وقتی فهمیدم که سیستما توسط فردی به اسم پارک جیمین هک شده اونو گروگان گرفتم اول میخواستم بکشمش ولی نمیدونم چجوری کم کم یه حسایی بهش پیدا کردم و این حس اتقدری قوی بود که اون شد دلیل زندگیم از این ور جیمین یه دوستی داشت به اسم جونگ کوک که خیلی صمیمی بودن به نظرم آدم درستی میومد و میشد بهش اعتماد کرد برای همین بهش گفتم که من مافیام و تا الان راز نگه دار بوده ، امشب عمارت تهیونگ دعوتیم اونم مافیاست و باهم کار میکنیم جیمین اسرار داشت که کوک هم بیاد
_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_
جیمین : یونگی این دوستت تهیونگ هم مافیاست ؟
یونگی : اره بهت نگفته بودم ؟
جیمین : نه نگفتی
یونگی : اومم شاید ، ولی فکر کنم دیده باشیش
جیمین : شاید ، حالا ساعت چند میریم میخوام به جونگ کوک بگم اون ساعت بیاد
یونگی : بهش بگو بیاد اینجا همه باهم میریم
جیمین : باشه ، داری کجا میری
یونگی : کلیسا با ازدواج زوج های bl موافقت کرده میرم اجازه نامه رو بگیرم
جیمین : واقعاً اجازه دادن ؟
یونگی : اره
جیمین : وای بالاخره پوسیدم تا این اجازه نامه بیاد
یونگی : خدافظ مراقب باش
جیمین : خدافظ
ویو جیمین :
چند ساعتی گذشت و جونگ کوک هم اومدش و بعد از چند دیقه یادش اومد که گوشیش تو ماشین جا مونده و منم یه سه چهار تا گلدون تو باغ گذاشته بودم پس من رفتم که بیارمشون
.
.
ویو جونگ کوک :
وقتی رسیدم یادم اومد که گوشیشم تو ماشین جا مونده جیمین گفت که میره بیارتش همینطور که منتظرش بودم صدای زنگ تلفن اومد یونگی گوشیش یادش رفت و یه کسی به اسن تهیونگ داشت بهش زنگ میزد و میم باید جواب میدادم و ...
(واسه مکالمه + جونگ کوک _ تهیونگ)
+الو
_ الو سلام یون..... شما
+ اععع من جونگ کوکم یونگی الان نیستش
_خب اعع تو دویت جیمین بودی درسته
+ شما از کجا میدونی
_ خب میدونم دیگه گفتی اسمت چی بود ؟
+ جونگ کوک
_جونگ کوک اشمب تو مهمونی میبینمت به یونگی هم خبر بده
+ چی بهش بگم
_ هیچی نمیخواد بگی فقط بگو تهیونگ کارت داشت
+ باشه خب خدافظ
_ خدافظ
_'_'_'_'_'_'_'_'_
جیمین : با کی حرف میزدی
جونگ کوک : یونگی گوشیشو یادش رفته بود من جواب دادم
جیمین : این خونه نفرین شدس گوشیامون گم میشن
جونگ کوک : حالا یونگی کجاست
جیمین : رفتع کلیسا اجازه نامهی ازدواج زوج های bl رو بگیره
جونگ کوک : موافقت کردن
جیمین : اره پدرمون دراومد واسه چهار تا کاغذ مهر خورده
جونگ کوک : پس یعنی عروسی در راه داریم
جیمین : کجای دنیا دیدی مافیا عروسی بگیره راسیتش خودمم خوشم نمیاد کسی بفهمه مخصوصاً خانواده
جونگ کوک : خانوادهی تو که اینجا نیستن پس نمیفهمن
جیمین : .....
هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز عاشق زندانیِ خودم بشم ولی خب دیگه نمیشه جلوی عاشق شدن رو گرفت تقریباً یک سال پیش وقتی فهمیدم که سیستما توسط فردی به اسم پارک جیمین هک شده اونو گروگان گرفتم اول میخواستم بکشمش ولی نمیدونم چجوری کم کم یه حسایی بهش پیدا کردم و این حس اتقدری قوی بود که اون شد دلیل زندگیم از این ور جیمین یه دوستی داشت به اسم جونگ کوک که خیلی صمیمی بودن به نظرم آدم درستی میومد و میشد بهش اعتماد کرد برای همین بهش گفتم که من مافیام و تا الان راز نگه دار بوده ، امشب عمارت تهیونگ دعوتیم اونم مافیاست و باهم کار میکنیم جیمین اسرار داشت که کوک هم بیاد
_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_'_
جیمین : یونگی این دوستت تهیونگ هم مافیاست ؟
یونگی : اره بهت نگفته بودم ؟
جیمین : نه نگفتی
یونگی : اومم شاید ، ولی فکر کنم دیده باشیش
جیمین : شاید ، حالا ساعت چند میریم میخوام به جونگ کوک بگم اون ساعت بیاد
یونگی : بهش بگو بیاد اینجا همه باهم میریم
جیمین : باشه ، داری کجا میری
یونگی : کلیسا با ازدواج زوج های bl موافقت کرده میرم اجازه نامه رو بگیرم
جیمین : واقعاً اجازه دادن ؟
یونگی : اره
جیمین : وای بالاخره پوسیدم تا این اجازه نامه بیاد
یونگی : خدافظ مراقب باش
جیمین : خدافظ
ویو جیمین :
چند ساعتی گذشت و جونگ کوک هم اومدش و بعد از چند دیقه یادش اومد که گوشیش تو ماشین جا مونده و منم یه سه چهار تا گلدون تو باغ گذاشته بودم پس من رفتم که بیارمشون
.
.
ویو جونگ کوک :
وقتی رسیدم یادم اومد که گوشیشم تو ماشین جا مونده جیمین گفت که میره بیارتش همینطور که منتظرش بودم صدای زنگ تلفن اومد یونگی گوشیش یادش رفت و یه کسی به اسن تهیونگ داشت بهش زنگ میزد و میم باید جواب میدادم و ...
(واسه مکالمه + جونگ کوک _ تهیونگ)
+الو
_ الو سلام یون..... شما
+ اععع من جونگ کوکم یونگی الان نیستش
_خب اعع تو دویت جیمین بودی درسته
+ شما از کجا میدونی
_ خب میدونم دیگه گفتی اسمت چی بود ؟
+ جونگ کوک
_جونگ کوک اشمب تو مهمونی میبینمت به یونگی هم خبر بده
+ چی بهش بگم
_ هیچی نمیخواد بگی فقط بگو تهیونگ کارت داشت
+ باشه خب خدافظ
_ خدافظ
_'_'_'_'_'_'_'_'_
جیمین : با کی حرف میزدی
جونگ کوک : یونگی گوشیشو یادش رفته بود من جواب دادم
جیمین : این خونه نفرین شدس گوشیامون گم میشن
جونگ کوک : حالا یونگی کجاست
جیمین : رفتع کلیسا اجازه نامهی ازدواج زوج های bl رو بگیره
جونگ کوک : موافقت کردن
جیمین : اره پدرمون دراومد واسه چهار تا کاغذ مهر خورده
جونگ کوک : پس یعنی عروسی در راه داریم
جیمین : کجای دنیا دیدی مافیا عروسی بگیره راسیتش خودمم خوشم نمیاد کسی بفهمه مخصوصاً خانواده
جونگ کوک : خانوادهی تو که اینجا نیستن پس نمیفهمن
جیمین : .....
۳۳۹
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.