کافه پروکوپ/پارت ۲۷
از زبان جونگکوک:
یکی دو ماه گذشته از اینکه جیمین و تهیونگ از دوست دختراشون جدا شدن جیمین با اینکه همش ابراز ناراحتی میکرد ولی دیگه بهتر خودشو کنترل میکرد اوایل یکی دو بار به سولینا زنگ زد ولی اون خیلی بد برخورد کرد و جیمینم کلا کنار گذاشتش اما تهیونگ همش میگفت برام مهم نیست ولی برعکسش صدق میکرد تو این مدتی که جدا شده بود مصرف الکلش بالا رفته بود یه شب که چشم ما رو دور دیده بود حسابی مشروب خورده بود انقد که از خود بیخود شده بود...
از زبان تهیونگ:
جونگکوک و جیمین هنوز بیرون از خونه بودن من مست بودم خیلی مست؛ تصمیم گرفتم برم خونه ی ژانت و اون پسره حتی نمیدونستم چرا میخوام برم اونجا؛ برای همین پاشدم برم دیدم اصلا تعادل ندارم که بخوام رانندگی کنم برای همین کنار خیابون یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه ژانت...
درو بلافاصله برام باز کردن صدای پسره بود اون درو برام باز کرد رفتم تو خونه و اونام جفتشون رو به روم وایساده بودن
ماتیاس : برای چی اومدی اینجا عوضی؟
بعدش دستشو مشت کرد و اومد سمتم که ژانت گفت: چیکار میکنی ماتیاس مگه نمیبینی مسته
ماتیاس عقب کشید من به ژانت نگاه کردم و گفتم: بدون من حالت خوبه نه؟
ژانت : چرا بعد این مدت اومدی اینجا تهیونگ؟ از اینجا برو خیلی وقته همه چی تموم شده
تهیونگ: برم؟ کجا برم بدون تو؟ میخوای برگردم سئول؟میخوای تورو با عشقت تنها بذارم؟پس من و بکش..برو جلوی چشمای من ببوسش ..اگه میخوای منو بکشی انقدر طولش نده،همین که لبهاتو روی لب یکی دیگه بذاری مرگ منو میبینی...قول میدم بعدش دیگه من و نبینی..برو ببوسش تا باور کنم مال من نیستی
ژانت اشک تو چشماش جمع شد خودم دیدم که جمع شد ولی خودشو حفظ کرد برخلاف من که نمیتونستم خودمو حفظ کنم؛ماتیاس بغلش کرد و گفت: اگه کاری نمیکنم بخاطر ژانته زودباش برو
تهیونگ: تو خفه شو مرتیکه هر وقت ژانت گفت میرم
ژانت بغضشو قورت داد و چشماشو رو هم فشار داد بعد از یه مکث با صدای آرومی گفت: تهیونگ خواهش میکنم برو
تهیونگ: باشه...باشه.... میرم...
عقب عقب از در خونش بیرون اومدم و پیاده تو خیابونا راه افتادم نمیدونستم کجا برم گوشیمم همش زنگ میخورده از صداش خسته شدم برداشتم گفتم: الو
جونگکوک: الو... تهیونگ کجایی ... چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی آخه ترسیدیم ما
تهیونگ: نمیدونم کجام نمیدوننممممم
جونگکوک: پسر صدات چرا اینطوریه؟ نکنه مست زدی بیرون؟ ببین به من گوش کن فقط یه تاکسی بگیر و برگرد خونه خواهش میکنم زود باش
تهیونگ: باشه الان میام...
از زبان جیمین: منو جونگکوک منتظر تهیونگ بودیم هزار جور حدس و گمان زدیم تا اینکه تهیونگ رسید خونه حالشم بد بود منو جونگکوک که دیدیم حالش بده بردیمش تو اتاقش همه چیو بهمون گفت که کجا رفته...
یکی دو ماه گذشته از اینکه جیمین و تهیونگ از دوست دختراشون جدا شدن جیمین با اینکه همش ابراز ناراحتی میکرد ولی دیگه بهتر خودشو کنترل میکرد اوایل یکی دو بار به سولینا زنگ زد ولی اون خیلی بد برخورد کرد و جیمینم کلا کنار گذاشتش اما تهیونگ همش میگفت برام مهم نیست ولی برعکسش صدق میکرد تو این مدتی که جدا شده بود مصرف الکلش بالا رفته بود یه شب که چشم ما رو دور دیده بود حسابی مشروب خورده بود انقد که از خود بیخود شده بود...
از زبان تهیونگ:
جونگکوک و جیمین هنوز بیرون از خونه بودن من مست بودم خیلی مست؛ تصمیم گرفتم برم خونه ی ژانت و اون پسره حتی نمیدونستم چرا میخوام برم اونجا؛ برای همین پاشدم برم دیدم اصلا تعادل ندارم که بخوام رانندگی کنم برای همین کنار خیابون یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه ژانت...
درو بلافاصله برام باز کردن صدای پسره بود اون درو برام باز کرد رفتم تو خونه و اونام جفتشون رو به روم وایساده بودن
ماتیاس : برای چی اومدی اینجا عوضی؟
بعدش دستشو مشت کرد و اومد سمتم که ژانت گفت: چیکار میکنی ماتیاس مگه نمیبینی مسته
ماتیاس عقب کشید من به ژانت نگاه کردم و گفتم: بدون من حالت خوبه نه؟
ژانت : چرا بعد این مدت اومدی اینجا تهیونگ؟ از اینجا برو خیلی وقته همه چی تموم شده
تهیونگ: برم؟ کجا برم بدون تو؟ میخوای برگردم سئول؟میخوای تورو با عشقت تنها بذارم؟پس من و بکش..برو جلوی چشمای من ببوسش ..اگه میخوای منو بکشی انقدر طولش نده،همین که لبهاتو روی لب یکی دیگه بذاری مرگ منو میبینی...قول میدم بعدش دیگه من و نبینی..برو ببوسش تا باور کنم مال من نیستی
ژانت اشک تو چشماش جمع شد خودم دیدم که جمع شد ولی خودشو حفظ کرد برخلاف من که نمیتونستم خودمو حفظ کنم؛ماتیاس بغلش کرد و گفت: اگه کاری نمیکنم بخاطر ژانته زودباش برو
تهیونگ: تو خفه شو مرتیکه هر وقت ژانت گفت میرم
ژانت بغضشو قورت داد و چشماشو رو هم فشار داد بعد از یه مکث با صدای آرومی گفت: تهیونگ خواهش میکنم برو
تهیونگ: باشه...باشه.... میرم...
عقب عقب از در خونش بیرون اومدم و پیاده تو خیابونا راه افتادم نمیدونستم کجا برم گوشیمم همش زنگ میخورده از صداش خسته شدم برداشتم گفتم: الو
جونگکوک: الو... تهیونگ کجایی ... چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی آخه ترسیدیم ما
تهیونگ: نمیدونم کجام نمیدوننممممم
جونگکوک: پسر صدات چرا اینطوریه؟ نکنه مست زدی بیرون؟ ببین به من گوش کن فقط یه تاکسی بگیر و برگرد خونه خواهش میکنم زود باش
تهیونگ: باشه الان میام...
از زبان جیمین: منو جونگکوک منتظر تهیونگ بودیم هزار جور حدس و گمان زدیم تا اینکه تهیونگ رسید خونه حالشم بد بود منو جونگکوک که دیدیم حالش بده بردیمش تو اتاقش همه چیو بهمون گفت که کجا رفته...
۱۹.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.