P:19
رفتم پایین
$وایسا*دست راستش جلوی کوک نگه میداره و قیافش ابروش بالاس و لبخند زده*
$کرمم گرفته بود.. چون داشتم اب میخوردم... اب رو ریختم روش😂
-تهیونگگگگگگ*تعجب و عصبی*
$اخ از دستم در رفت*خنده*
+این.. همون تهیونگ جنتلمن دیشب بود؟ وای. چیشد یهو؟
-تهیونگ فقط.. فرار کن*عصبی.اروم.چشماش بسته*
$چ.چی؟
+تهیونگ... فکر کنم الان باید فرار کنی
$هُپ.هُپ*وقتی میترسه یا تعجب میکنه میگه هُپ هُپ*
افتاد دنبالم دویدم رفتم داخل حیاط... هنوزم دنبالم بود.... اییی بسه دوبار دور حیاط رو زدیم
-ای. ای. خسته شدم بسه
$بسه.. دیگه نمیتونم*نفس نفس*
-...
$من تسلیمم*نفس نفس و میوفته روی زمین*
-نشستم روی دیکش
$دستامو گذاشتم روی رونش
-*تک خنده*تا تو باشی دیگه با من بازی نکنی
$اییی چه نفسی داری لامصب
-تو هم خیلی پررو شدی... نه به دیشب که خم شده بودی و دست یونا رو گرفتی بود*مسخره*
$*لبخند*
-نه به الانت*لبخند*
$تغییر در ثانیه*لبخند*
-هوففف*میوفته روی سینه های تهیونگ*( اهم اهم😐
$دستمو گذاشتم روی کمرش و نوازش کردم
+رفتم ببینم اینا کجان دیدم افتادن روی زمین و نفس نفس میزنن کوک روی تهیونگ بود.. خاک تو سر منحرفم کنن😐
+جونگ کوک!!!!!
-*سریع بلند میشه*ب.بله؟
+چیکار میکردید؟
-آاا.. هیچی
+واقعا؟
-اره... تو نمیخوای چیزی بگی*یدونه به ته میزنه*
$نترس زن داداش هنوز مال خودته*خونسرد*
+مرسی*پوکر فیس 😐*
-بلند شو دیه
$ایی خسته شدم ولم کن بابا
-باشه بمون همینجا
بلند شدم
$خاک تو سرت. مثلا هیونگتم
-مبارکت باشه
$دستمو بگیره بیام بالا*دستشو میگیره سمت کوک*
-دستشو گرفتم و کشیدمش بالا. بعد هم رفتیم داخل عمارت
....
+صبحونمونو خوردیم... نشسته بودیم رو کاناپه
بابا:خب عروسی کی برگزار بشه؟ *لبخند*
-آااا... نمیدونم*اشاره به یونا*
مامان:دخترم نظری نداری؟*لبخند*
+من تنهایی نمیتونم تصمیم بگیرم. جونگ کوک هم باید راضی باشه*لبخند*
-دستمو بردم دور کمرش و کشیدمش سمت خودم
-هرچی یونا بگه*لبخند*
$اَی شیطون. چقدر دلبری میکنی*لبخند*
-دلبر بودم*لبخند مغرور*
+مغرور... فقط به خاطر اینکه مامان باباهامون پیشمون بودن مراعاتش رو کردم.
بابا:هفته ی دیگه خوبه؟
-اره
+یکم زود نیست؟
-آاا*فکر میکنه*
-به نظرم دیرم هستش. دلم میخواد هرچه زودتر بدنشو لمس بکنم
+اخه تویه یه هفته چجوری لباس بگیریم. باغ چی؟ چی میگه این؟
-نه خوبه که؟
+چجوری توی یه هفته میخوای هم لباس بگیری هم برنامه عروسی رو درست کنی؟
-عع یادم نبود
-آا. راست میگی یادم نبود باید باغ بگیرم. لباس هم همینطور
+سه هفته ی دیگه خوبه؟
-دیرهههه
+پس کی؟
بابا:کوک مگه نگفتی هرچی یونا بگه؟
-اره. خب ولی..
جیمین:عروسیشه هرچی خودش بگه همون میشه*عصبی*( جیمین خم شده یه دستش روی زانوشه و یه دستش روی کمرش )
مادر:پسرم.. چرا انقدر عصبی هستی؟
$وایسا*دست راستش جلوی کوک نگه میداره و قیافش ابروش بالاس و لبخند زده*
$کرمم گرفته بود.. چون داشتم اب میخوردم... اب رو ریختم روش😂
-تهیونگگگگگگ*تعجب و عصبی*
$اخ از دستم در رفت*خنده*
+این.. همون تهیونگ جنتلمن دیشب بود؟ وای. چیشد یهو؟
-تهیونگ فقط.. فرار کن*عصبی.اروم.چشماش بسته*
$چ.چی؟
+تهیونگ... فکر کنم الان باید فرار کنی
$هُپ.هُپ*وقتی میترسه یا تعجب میکنه میگه هُپ هُپ*
افتاد دنبالم دویدم رفتم داخل حیاط... هنوزم دنبالم بود.... اییی بسه دوبار دور حیاط رو زدیم
-ای. ای. خسته شدم بسه
$بسه.. دیگه نمیتونم*نفس نفس*
-...
$من تسلیمم*نفس نفس و میوفته روی زمین*
-نشستم روی دیکش
$دستامو گذاشتم روی رونش
-*تک خنده*تا تو باشی دیگه با من بازی نکنی
$اییی چه نفسی داری لامصب
-تو هم خیلی پررو شدی... نه به دیشب که خم شده بودی و دست یونا رو گرفتی بود*مسخره*
$*لبخند*
-نه به الانت*لبخند*
$تغییر در ثانیه*لبخند*
-هوففف*میوفته روی سینه های تهیونگ*( اهم اهم😐
$دستمو گذاشتم روی کمرش و نوازش کردم
+رفتم ببینم اینا کجان دیدم افتادن روی زمین و نفس نفس میزنن کوک روی تهیونگ بود.. خاک تو سر منحرفم کنن😐
+جونگ کوک!!!!!
-*سریع بلند میشه*ب.بله؟
+چیکار میکردید؟
-آاا.. هیچی
+واقعا؟
-اره... تو نمیخوای چیزی بگی*یدونه به ته میزنه*
$نترس زن داداش هنوز مال خودته*خونسرد*
+مرسی*پوکر فیس 😐*
-بلند شو دیه
$ایی خسته شدم ولم کن بابا
-باشه بمون همینجا
بلند شدم
$خاک تو سرت. مثلا هیونگتم
-مبارکت باشه
$دستمو بگیره بیام بالا*دستشو میگیره سمت کوک*
-دستشو گرفتم و کشیدمش بالا. بعد هم رفتیم داخل عمارت
....
+صبحونمونو خوردیم... نشسته بودیم رو کاناپه
بابا:خب عروسی کی برگزار بشه؟ *لبخند*
-آااا... نمیدونم*اشاره به یونا*
مامان:دخترم نظری نداری؟*لبخند*
+من تنهایی نمیتونم تصمیم بگیرم. جونگ کوک هم باید راضی باشه*لبخند*
-دستمو بردم دور کمرش و کشیدمش سمت خودم
-هرچی یونا بگه*لبخند*
$اَی شیطون. چقدر دلبری میکنی*لبخند*
-دلبر بودم*لبخند مغرور*
+مغرور... فقط به خاطر اینکه مامان باباهامون پیشمون بودن مراعاتش رو کردم.
بابا:هفته ی دیگه خوبه؟
-اره
+یکم زود نیست؟
-آاا*فکر میکنه*
-به نظرم دیرم هستش. دلم میخواد هرچه زودتر بدنشو لمس بکنم
+اخه تویه یه هفته چجوری لباس بگیریم. باغ چی؟ چی میگه این؟
-نه خوبه که؟
+چجوری توی یه هفته میخوای هم لباس بگیری هم برنامه عروسی رو درست کنی؟
-عع یادم نبود
-آا. راست میگی یادم نبود باید باغ بگیرم. لباس هم همینطور
+سه هفته ی دیگه خوبه؟
-دیرهههه
+پس کی؟
بابا:کوک مگه نگفتی هرچی یونا بگه؟
-اره. خب ولی..
جیمین:عروسیشه هرچی خودش بگه همون میشه*عصبی*( جیمین خم شده یه دستش روی زانوشه و یه دستش روی کمرش )
مادر:پسرم.. چرا انقدر عصبی هستی؟
۵.۷k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.