ختر فراموش شده part 38
دختر فراموش شده
پارت 38
- کارکنان عزیز سلام طبق یه مورد امنیتی و اورژانسی از نگهبانان محترم درخاست میکنم همه ورودی و خروجی های شرکت رو بسته یا مسدود کنید تا و تا اطلاع ثانوی از رفت و امد خودداری فرمایید ...
تکرار میکنم ... همه ورودی و خروجی های شرکت رو بسته یا مسدود کنید...!
میکروفونو خاموش کردم چون اولین بار بود که گمش کرده بودم خیلی ترسیده بودم نمیدونستم از شرکت خارج شده یا نه !
از اتاق پخش خارج شدم که جیمینو دیدم
- چی شددد؟
سرشو با تاسف پائین انداخت
+ نگهبانا میگن از یه بچه از شرکت خارج شده !
عصبانی داد زدم
- پس اینا اونجا چه غلطی میکردن که اجازه دادن یه بچه سه ساله بدون اجازه مادرش از شرکت خارج بشه
+ ممکنه هنوز تو شرکت باشه گفتن به قیافش نگاه نکردن !
- وااای لعنتی حالا چیکار کنم ؟
+ مگه در ورودی دوربین نداره ؟
- نه دو روز پیش از کار افتاده هنوز وقت نکردم تعمیرش کنم !
+ حالا چی ؟
یون هی دوید سمتم و بلافاصله از شدت نفس نفس دسشتو روی زانوش گذاشت و بریده بزیده گفت
/ من ... شرکتو... میگردم ... شما برید بیرون از ...شرکت
- باشه ممنون
دست جیمینو گرفتم و به سمت راه رو دویدم ...
+ یا صب کن
- چیه ؟
+ انگار یادت رفته من یه سلبرتیم صب کن ماسکمو بزنم
- پوووف باشه
چند دقیقه بعد ماسک و کلاهشو زد و از کمپانی خارج شدیم
شانس گند ما اونروز جشنواره و بازارچه بود و همه جا شلوغ بود به سمت چپم اشاره کردم
- تو از اونور برو من راست میرم
جیمین سری تکون داد
+ مراقب خودت باش
باشه ای گفتم و از دویدم سمت اولین مغازه درشو باز کردم بستنی فروشی اخه ؟!
بوی گند موز توی دماغم پیچید نگاهی بین صندلیا کردم اما جی وون نبود ...
از مغازه رفتم بیرون تازه اول بدبختیام بود مردمو به حدی تجمع کرده بودن که به سختی میشد راه رفت ...
دو ساعت بعد )
از خستگی و نفس نفس روی یه نیمکت نشستم و از شدت کلافگی سرشو توی دستام فرو بردم
- اخه این بچه کجاست ؟
لحطه ای به این فکر کردم که مگه من همونی نیستم که از این بچه متنفر بود ؟ مگههمونی نیستم که فقط بخاطر جیمین بزرگش کرده بود ؟ مگه من همونی نیستم که فکر میکردم جی وون یه عذابه ؟! مس چرا انقد داغونم مگه میگفتم بخاطر نبود جیمین جی وونو بزرگ کردم ؟ حالا چی ؟ حالا که جیمین اینجاست چرا ؟ چرا الان انقد بدون وجودش حس پوچی میکنم ؟
اشکی از گوشه چشمم خارج شد...
یه لحظه تمام لحظاتی که با جی وون گذروندم مثل یه مرده سینمایی از جلوی چشمام رد شد !
من اون بچه رو دوست دارم ! چه با جیمین ! چه بدون جیمین ! اون بچمه !
مغزم از حرکت ایستاد
- من... ا..الان گفت..م او..اون ...بچمه؟
- بچم ؟
- بچممم؟
- بچه ی من ؟
که صدای یه نفر توجهمو جلب کرد
+ نه پس بچه ی عمم
سرمو از بین دستام خارج کردم و بالا بردم
- جی وووون
جی وون توی بغل جیمین بود و لبخند زنان نگاهم میکرد دویدم سمت جیمین و جی وونو بغل کردم
- قشنگ مامان دلم واست تنگ شده بود
و لپشو بوسیدم
جی وون متعجب به من نگاه میکرد
* دلت واسه من تنگ شده بود؟
سرمو بالا و پایین کردم
- اوهوم
جی وون با قیافه کیوتی گفت
* ولی من فکر کردم دلت فقط واسه شرکتت تنگ میشه !
لبخند تلخی زدم
- تا وقتی تو اینجایی هیچ شرکتی برام مهم نیست خب ؟!
جی وون خوشحال سری تکون داد
* مامان !
- جانم ؟
* یچیزی واسه تو و بابا پیدا کردم !
منو جیمین همزمان :
- چی ؟
+ چی ؟
جی وون کیفشو از کولش در اورد و یه شاخه گل ارکیده دست منو جیمین داد
- یاااا اینا که ...
قبل از اینکه بتونم حرفمو تموم کنم صدای عطسه جیمین پرید وسطش
+ هاچووو
زدم زیر خنده
* نخنددد میدونی چقد عطسه کردم تا اینا رو برات چیدم
دست از خنده برداشتم و متعمب نگاش کردم
- یاا نکنه تو هم به ارکیده حساسیت داری
* هاچووو
جیمین گلو از خودش دور کرد و گذاشتش توی دست من و جی وونو بغل کرد
+ خب بچه منه دیگه !
پارت 38
- کارکنان عزیز سلام طبق یه مورد امنیتی و اورژانسی از نگهبانان محترم درخاست میکنم همه ورودی و خروجی های شرکت رو بسته یا مسدود کنید تا و تا اطلاع ثانوی از رفت و امد خودداری فرمایید ...
تکرار میکنم ... همه ورودی و خروجی های شرکت رو بسته یا مسدود کنید...!
میکروفونو خاموش کردم چون اولین بار بود که گمش کرده بودم خیلی ترسیده بودم نمیدونستم از شرکت خارج شده یا نه !
از اتاق پخش خارج شدم که جیمینو دیدم
- چی شددد؟
سرشو با تاسف پائین انداخت
+ نگهبانا میگن از یه بچه از شرکت خارج شده !
عصبانی داد زدم
- پس اینا اونجا چه غلطی میکردن که اجازه دادن یه بچه سه ساله بدون اجازه مادرش از شرکت خارج بشه
+ ممکنه هنوز تو شرکت باشه گفتن به قیافش نگاه نکردن !
- وااای لعنتی حالا چیکار کنم ؟
+ مگه در ورودی دوربین نداره ؟
- نه دو روز پیش از کار افتاده هنوز وقت نکردم تعمیرش کنم !
+ حالا چی ؟
یون هی دوید سمتم و بلافاصله از شدت نفس نفس دسشتو روی زانوش گذاشت و بریده بزیده گفت
/ من ... شرکتو... میگردم ... شما برید بیرون از ...شرکت
- باشه ممنون
دست جیمینو گرفتم و به سمت راه رو دویدم ...
+ یا صب کن
- چیه ؟
+ انگار یادت رفته من یه سلبرتیم صب کن ماسکمو بزنم
- پوووف باشه
چند دقیقه بعد ماسک و کلاهشو زد و از کمپانی خارج شدیم
شانس گند ما اونروز جشنواره و بازارچه بود و همه جا شلوغ بود به سمت چپم اشاره کردم
- تو از اونور برو من راست میرم
جیمین سری تکون داد
+ مراقب خودت باش
باشه ای گفتم و از دویدم سمت اولین مغازه درشو باز کردم بستنی فروشی اخه ؟!
بوی گند موز توی دماغم پیچید نگاهی بین صندلیا کردم اما جی وون نبود ...
از مغازه رفتم بیرون تازه اول بدبختیام بود مردمو به حدی تجمع کرده بودن که به سختی میشد راه رفت ...
دو ساعت بعد )
از خستگی و نفس نفس روی یه نیمکت نشستم و از شدت کلافگی سرشو توی دستام فرو بردم
- اخه این بچه کجاست ؟
لحطه ای به این فکر کردم که مگه من همونی نیستم که از این بچه متنفر بود ؟ مگههمونی نیستم که فقط بخاطر جیمین بزرگش کرده بود ؟ مگه من همونی نیستم که فکر میکردم جی وون یه عذابه ؟! مس چرا انقد داغونم مگه میگفتم بخاطر نبود جیمین جی وونو بزرگ کردم ؟ حالا چی ؟ حالا که جیمین اینجاست چرا ؟ چرا الان انقد بدون وجودش حس پوچی میکنم ؟
اشکی از گوشه چشمم خارج شد...
یه لحظه تمام لحظاتی که با جی وون گذروندم مثل یه مرده سینمایی از جلوی چشمام رد شد !
من اون بچه رو دوست دارم ! چه با جیمین ! چه بدون جیمین ! اون بچمه !
مغزم از حرکت ایستاد
- من... ا..الان گفت..م او..اون ...بچمه؟
- بچم ؟
- بچممم؟
- بچه ی من ؟
که صدای یه نفر توجهمو جلب کرد
+ نه پس بچه ی عمم
سرمو از بین دستام خارج کردم و بالا بردم
- جی وووون
جی وون توی بغل جیمین بود و لبخند زنان نگاهم میکرد دویدم سمت جیمین و جی وونو بغل کردم
- قشنگ مامان دلم واست تنگ شده بود
و لپشو بوسیدم
جی وون متعجب به من نگاه میکرد
* دلت واسه من تنگ شده بود؟
سرمو بالا و پایین کردم
- اوهوم
جی وون با قیافه کیوتی گفت
* ولی من فکر کردم دلت فقط واسه شرکتت تنگ میشه !
لبخند تلخی زدم
- تا وقتی تو اینجایی هیچ شرکتی برام مهم نیست خب ؟!
جی وون خوشحال سری تکون داد
* مامان !
- جانم ؟
* یچیزی واسه تو و بابا پیدا کردم !
منو جیمین همزمان :
- چی ؟
+ چی ؟
جی وون کیفشو از کولش در اورد و یه شاخه گل ارکیده دست منو جیمین داد
- یاااا اینا که ...
قبل از اینکه بتونم حرفمو تموم کنم صدای عطسه جیمین پرید وسطش
+ هاچووو
زدم زیر خنده
* نخنددد میدونی چقد عطسه کردم تا اینا رو برات چیدم
دست از خنده برداشتم و متعمب نگاش کردم
- یاا نکنه تو هم به ارکیده حساسیت داری
* هاچووو
جیمین گلو از خودش دور کرد و گذاشتش توی دست من و جی وونو بغل کرد
+ خب بچه منه دیگه !
۱۳۸.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.