پارت ۸

پارت ۸
( بینا)
عه وا چرا اینجوری کرد مگه مامانم چی گفت
باک هیون: چیزی شد
بیتگرام: نه نه
به کارشون مشکوک بودم که یهو در خونه رو زدن
باک هیون: دخترم در رو باز کن
بینا: چشم بابا
رفتم در و باز کردم که یه زن خیلی داف بود اومد تو و بت تمه سلام کرد
( کوک)
از دستشویی اومدم بیرون که یهو با قیافه مامان رو به رو شدم تو بهت بودم
( بینا)
کوک به زور به مامانش سلام کرد ولی مامانش بدون توجه به اون اومد داخل واسم این رفتارش عجیب بود
بورام: خوش اومدی
یون جئونگ: ممنون عزیزم
مامان کوک رو مبل تک نفره نشست و کوک هم نشست
یون جئونگ: خب بریم سر اصل مطلب همسرم پایین منتظرمن
بله جان فقط به مامان و بابام نگاه کردم که از خنده داشتن منفجر میشدن
( کوک)
با شنیدن اون حرفش تک خنده بلندی کردم بابا داشت سکته میزد بابا با صدای لرزون گفت
بیتگرام: خب ما برای امر خیر مزاحمتون شدیم
فیوزام پرید از جام بلند شدم کتم و برداشتم و بی توجه به حرفای بقیه از خونشون زدم بیرون
( بینا)
بابا و مامانم تو بهت به بیتگرام نگاه میکردن منم بلند شدم و رفتم تو اتاقم در و بستم و قفلش کردم
( کوک)
خیلی جلوی خودم و گرفتم که اشکام نریزن اما...