رمان
#رمان
#طلبگی
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهارم
مادرم با زهرا خانم احوال پرسی گرمی کرد بابام هم پیش سید باب گفت و گو رو باز کرد
منم با گوشیم از طهورا عکس میگرفتم
دختر شیطونی بود
زبونش از عسل شیرین تر بود و شیطنت هاش دخترونه و آروم بود
با فضولیاش هم مزاحمتی ایجاد نمیکرد
موهای پیچ خوردهی بیرون زده از روسریش رو دستش میگرفت تا من ازش عکس بگیرم😍
کلی ازش عکس گرفتم
یکی از یکی بهتر😌
من که سرمو بردم تو موبایل طهورا هم رفت پیش سید
منم هواسمو بردم پیش حرفای مادرم و زهرا خانم ...
زهرا خانم میگفت پدرش جانبازه و برای همین اومدن مشهد
پدرش بیمارستان بستریه و قراره عمل بشه
با کل خانواده اومدن اینجا هم واسه زیارت هم برای عمل جراحی پدرشون
خیلی ابراز ناراحتی میکرد
دلم براش سوخت
زانو هامو بغل کردمو روم سمت به گنبد امام رضا ع کردم
شفای پدر سید رو از امام رضا "ع" خواستم
داشتم با امام رضا "ع" درد و دل میکردم
که با صدای مادرم رو مو برگردوندم سمتشو گفتم جانم مامان؟
نرگس شماره ی زهرا خانم رو یاداشت کن تو موبایلت
یواش و آروم دم گوشش گفتم واسه ی چی؟؟
-زهرا خانم از مسئولین واحد خواهران مسجدی هستند
میخوام شما رو توی کلاس ها و برنامه های اونجا عضو کنم
مسجدشون نزدیکمونه
مگه همشهری هستیم؟
-بله😄
شماره رو که سیو کردم
مامان و بابام بلند شدن و گفتن نزدیک اذانه بریم نماز ...
ماکه بلند شدیم سید هم بلند شد وبه بابام گفت اینجا هم نماز خونده میشه بمونید همینجا
بابام یه نگاهی به مادرم کردو گفت نظر شما چیه خانم؟
-من که مشکلی ندارم ..
پدرم وسید رفتن اونور تر تا پیش صف آقایون باشند ما هم کمی جلو تر رفتیم تا به صف خانما ملحق شیم
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
#طلبگی
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهارم
مادرم با زهرا خانم احوال پرسی گرمی کرد بابام هم پیش سید باب گفت و گو رو باز کرد
منم با گوشیم از طهورا عکس میگرفتم
دختر شیطونی بود
زبونش از عسل شیرین تر بود و شیطنت هاش دخترونه و آروم بود
با فضولیاش هم مزاحمتی ایجاد نمیکرد
موهای پیچ خوردهی بیرون زده از روسریش رو دستش میگرفت تا من ازش عکس بگیرم😍
کلی ازش عکس گرفتم
یکی از یکی بهتر😌
من که سرمو بردم تو موبایل طهورا هم رفت پیش سید
منم هواسمو بردم پیش حرفای مادرم و زهرا خانم ...
زهرا خانم میگفت پدرش جانبازه و برای همین اومدن مشهد
پدرش بیمارستان بستریه و قراره عمل بشه
با کل خانواده اومدن اینجا هم واسه زیارت هم برای عمل جراحی پدرشون
خیلی ابراز ناراحتی میکرد
دلم براش سوخت
زانو هامو بغل کردمو روم سمت به گنبد امام رضا ع کردم
شفای پدر سید رو از امام رضا "ع" خواستم
داشتم با امام رضا "ع" درد و دل میکردم
که با صدای مادرم رو مو برگردوندم سمتشو گفتم جانم مامان؟
نرگس شماره ی زهرا خانم رو یاداشت کن تو موبایلت
یواش و آروم دم گوشش گفتم واسه ی چی؟؟
-زهرا خانم از مسئولین واحد خواهران مسجدی هستند
میخوام شما رو توی کلاس ها و برنامه های اونجا عضو کنم
مسجدشون نزدیکمونه
مگه همشهری هستیم؟
-بله😄
شماره رو که سیو کردم
مامان و بابام بلند شدن و گفتن نزدیک اذانه بریم نماز ...
ماکه بلند شدیم سید هم بلند شد وبه بابام گفت اینجا هم نماز خونده میشه بمونید همینجا
بابام یه نگاهی به مادرم کردو گفت نظر شما چیه خانم؟
-من که مشکلی ندارم ..
پدرم وسید رفتن اونور تر تا پیش صف آقایون باشند ما هم کمی جلو تر رفتیم تا به صف خانما ملحق شیم
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
۱.۹k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.