separation part4🎬❤👠
separation part4🎬❤👠
از زبان تهیونگ
یک هفته بخاطر کمپانی مسئولیتام انقدر زیاد شده که وقت نمی کنم حتی با ا/ت یه تناس کوچیک داشته باشم جالا معن نیست چقدر تلاش میکنم
صبحا معمولا تا قبل از ساعت 5 مجبورم تو شرکت باشم و تا همون ساعت بی وقفه کار کنم
محدودیت زمانی کم و کار زیاد از پام انداخته وقتی شبا سرمو رو بالشت میزارم تنها چیزی که میخوام یه خواب کافیه
اما هرشب تحمل کردن حرفای بی اساس ا/ت برام به مرتب سخت تر و سخت تر میشه طوری که دیگه کنترلمو از دست میدم و گاهی وقتا چیزایی به زبون میارم که بعد از گفتنش خودم بیشتر از ا/ت داغونش میشم
سعی میکنم این ماجرا رو با ا/ت درمیون بزارم ولی اون حرفمو اصلا گوش نمیده
فکر میکنه دارم بهش خیانت میکنم درصورتی که اصلا همچین جور آدمی نیستن که بخوام با کسی که قلبم روحم ذهنم جسممو تسخیر میکنه بهم بزنم و کس دیگه ای رو بجای اون ترجیح بدم
➖: برو رو تخت تا نبستمت بهش
➕: شبا کجا میری؟ روزا چیکار میکن؟ چرا با هام دیگه حرف نمیرنی؟
➖: چندبار باید بگم که
بخاطر کمپانی ممی تونم مثل قبل باشم
➕: چطوری باورت کنم؟ هنینه بهم دروغ میگی
از دروغ گفتن به من خسته نشدی؟
➖: ا/تتتت ( با داد)
دیگه نمی خوام چیزی بشنوم برو تو اتاقت بخواب فردا با هم حرف می زنیم
➕: باشه... (ا/ت از رو کاناپه بلند شد) ولی دیگه تا فردا کیم ا/ت برای کیم تهیونگ باقی نمیمونه
آقای کیم
اینو گفت و با کوبیدن اون کفشای بلند تق تقیش از پله ها بالا رفت
دیگه تحمل شنیدن این مزخرفات رو نداشتم هر شب هرشب این حرفای چرت و پرتو گوش کنم پس منم پشت سرش رفتم
از زبان ا/ت
دیگه اشکی برام باقی نمونده بود که بخوان بخاطرش چشمامو بیشتر از این اذیت کنم
پس سمت اتاق مشترکمون رفتم که حداقل بتونم با قرصای خواب آور تمام دردامو تسکین بدم
تا اومدم به در برسم یدفه حس کردم از پشت مچ دستمو گرفت و بردم تو اتاق و کبوندم به دیوار و دستامو بالای سرم سنجاق کرد
نفسای گرمش با پوستم برخورد می کرد چیزی که تو این یک هفته حسش نکرده بودم
➕: چیکار داری میکنی روانی ولم کن
➖: تو این یک هفته هرچی گفتم چیزی بهت نگفتم چون می دونستم قبولم نمیکنی اما الان دیگه صبرم تموم شده
این چرت و پرتا رو برای من به زبون نیار وگرنه
➕: وگرنه چی؟ چیکارم میکنی؟
➖: کاری که یک هفنه منتظرش بودم انجام بدمو میکنم
کاری که لازمه انجام بدم تا بفهنی وقتی با من ازدواج کردی و اسمم به عنوان شوهر تو شناسنامت اومده یه سری قوانین و وظایف داری
یدفه بدنم با بالشت روی تخت برخورد کرد و افتادم رو تخت
دیدم سریع تهیونگ خودشو رسوند بهم و روم خیمه زد
➖: تو یه زن احمقی
یدفه حس کردم لباشو محکم کبوند رو لبام
بعد از چند ثانیه مک زدن لباشو فرستادمش عقب
➕: خودتی دیوونه
➖: چوری ثابتش کنم؟
از زبان تهیونگ
یک هفته بخاطر کمپانی مسئولیتام انقدر زیاد شده که وقت نمی کنم حتی با ا/ت یه تناس کوچیک داشته باشم جالا معن نیست چقدر تلاش میکنم
صبحا معمولا تا قبل از ساعت 5 مجبورم تو شرکت باشم و تا همون ساعت بی وقفه کار کنم
محدودیت زمانی کم و کار زیاد از پام انداخته وقتی شبا سرمو رو بالشت میزارم تنها چیزی که میخوام یه خواب کافیه
اما هرشب تحمل کردن حرفای بی اساس ا/ت برام به مرتب سخت تر و سخت تر میشه طوری که دیگه کنترلمو از دست میدم و گاهی وقتا چیزایی به زبون میارم که بعد از گفتنش خودم بیشتر از ا/ت داغونش میشم
سعی میکنم این ماجرا رو با ا/ت درمیون بزارم ولی اون حرفمو اصلا گوش نمیده
فکر میکنه دارم بهش خیانت میکنم درصورتی که اصلا همچین جور آدمی نیستن که بخوام با کسی که قلبم روحم ذهنم جسممو تسخیر میکنه بهم بزنم و کس دیگه ای رو بجای اون ترجیح بدم
➖: برو رو تخت تا نبستمت بهش
➕: شبا کجا میری؟ روزا چیکار میکن؟ چرا با هام دیگه حرف نمیرنی؟
➖: چندبار باید بگم که
بخاطر کمپانی ممی تونم مثل قبل باشم
➕: چطوری باورت کنم؟ هنینه بهم دروغ میگی
از دروغ گفتن به من خسته نشدی؟
➖: ا/تتتت ( با داد)
دیگه نمی خوام چیزی بشنوم برو تو اتاقت بخواب فردا با هم حرف می زنیم
➕: باشه... (ا/ت از رو کاناپه بلند شد) ولی دیگه تا فردا کیم ا/ت برای کیم تهیونگ باقی نمیمونه
آقای کیم
اینو گفت و با کوبیدن اون کفشای بلند تق تقیش از پله ها بالا رفت
دیگه تحمل شنیدن این مزخرفات رو نداشتم هر شب هرشب این حرفای چرت و پرتو گوش کنم پس منم پشت سرش رفتم
از زبان ا/ت
دیگه اشکی برام باقی نمونده بود که بخوان بخاطرش چشمامو بیشتر از این اذیت کنم
پس سمت اتاق مشترکمون رفتم که حداقل بتونم با قرصای خواب آور تمام دردامو تسکین بدم
تا اومدم به در برسم یدفه حس کردم از پشت مچ دستمو گرفت و بردم تو اتاق و کبوندم به دیوار و دستامو بالای سرم سنجاق کرد
نفسای گرمش با پوستم برخورد می کرد چیزی که تو این یک هفته حسش نکرده بودم
➕: چیکار داری میکنی روانی ولم کن
➖: تو این یک هفته هرچی گفتم چیزی بهت نگفتم چون می دونستم قبولم نمیکنی اما الان دیگه صبرم تموم شده
این چرت و پرتا رو برای من به زبون نیار وگرنه
➕: وگرنه چی؟ چیکارم میکنی؟
➖: کاری که یک هفنه منتظرش بودم انجام بدمو میکنم
کاری که لازمه انجام بدم تا بفهنی وقتی با من ازدواج کردی و اسمم به عنوان شوهر تو شناسنامت اومده یه سری قوانین و وظایف داری
یدفه بدنم با بالشت روی تخت برخورد کرد و افتادم رو تخت
دیدم سریع تهیونگ خودشو رسوند بهم و روم خیمه زد
➖: تو یه زن احمقی
یدفه حس کردم لباشو محکم کبوند رو لبام
بعد از چند ثانیه مک زدن لباشو فرستادمش عقب
➕: خودتی دیوونه
➖: چوری ثابتش کنم؟
۳۲.۶k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.