فراموشی نمی آورند
فراموشی نمی آورند
این سپیدهای کوچک لعنتی
هر چه هم که تعدادشان
را زیادتر کنی
فراموشی نمی آورند
اینکه مثلن هیچ اسمی
دلت را نلرزاند
اینکه به خاطر نیاوری این
اسم کوچک
چند بار در روز از دهانت
می چکیده
و چند جانم بر گونه هایت می نشانده است
یا مثلن به یادت نیاید این
چشمها را
آخرین بار در کدام کافه به قهوه ی ترک تشبیه کرده ای!
نه، فراموشی نمی آورند
به خوابت نمی برند
پیش از آن که هزار خاطره پشت پلکهایت رژه رود
پاک نمی کنند از خیابان
حافظه ات
رد پاهای مسافری را
که با برف اسفند رسید
اجاق کور شاعرانگی ات را
روشن کرد
و با اولین بهار به پاییز
خاطره ها کوچید
بی آنکه حتی نام کوچکش
پرستو باشد!
نه
این قرص های سفید لعنتی
فراموشی نمی آورند
تا هنوز
دلت به دروغی به نام امید
قرص است
که ته هر فنجان قهوه ات
می گوید:
بر می گردد!
این سپیدهای کوچک لعنتی
هر چه هم که تعدادشان
را زیادتر کنی
فراموشی نمی آورند
اینکه مثلن هیچ اسمی
دلت را نلرزاند
اینکه به خاطر نیاوری این
اسم کوچک
چند بار در روز از دهانت
می چکیده
و چند جانم بر گونه هایت می نشانده است
یا مثلن به یادت نیاید این
چشمها را
آخرین بار در کدام کافه به قهوه ی ترک تشبیه کرده ای!
نه، فراموشی نمی آورند
به خوابت نمی برند
پیش از آن که هزار خاطره پشت پلکهایت رژه رود
پاک نمی کنند از خیابان
حافظه ات
رد پاهای مسافری را
که با برف اسفند رسید
اجاق کور شاعرانگی ات را
روشن کرد
و با اولین بهار به پاییز
خاطره ها کوچید
بی آنکه حتی نام کوچکش
پرستو باشد!
نه
این قرص های سفید لعنتی
فراموشی نمی آورند
تا هنوز
دلت به دروغی به نام امید
قرص است
که ته هر فنجان قهوه ات
می گوید:
بر می گردد!
۱.۷k
۱۱ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.