اینم پارت چهار
طبق یک کتاب
پارت 4
هانول:فکر کنم اقای مین دوست رئیس باشه
ات:مین؟
های یونا ازش فاصله بگیر
یونا:تو نباید بهمن دستور بدی هر*زه
ات:اوکی من نباید بهت دستور بدم ولی به عنوان یک شهروند عادی رو داداشم حساسم
یونا:هر*زه کس دیگه ای گیر نیوردی چسبیدی به کراش من
هانول:خانم مین الکی نگید
یونا:اهای هر...چرا میزنی(گریه)
یونگی:با خواهر من درست صحبت کن
ات بیا اینجا
ات:لازم نیست تو برو
جیمین:اینجا چخبره(داد)
یونا:اوپا دوستت هق هق منو زد(گریه الکی)
جیمین:یونگی چرا زدیش
یونگی:خوبه بهش لقب هر*زه بدن
جیمین:درست صحبت کن
ات:داداش اروم باش
یونگی:خب پس نباید به ات لقب هرزه داد
جیمین:خب(سرد)
ات:رئیس من نمیخواهم اینجا کار کنم چون داداشم ناراحت میشه
جیمین:باشه اخراجی
ات:داداشی بیا بریم
ادمین:یونگی و ات از شرکت میرن وبعد از مدتی ات ویونگی بدون خبر دادن به بچه ها به چین میرن
رزی:بچه های ات جواب نمیده
تینا:جواب داد
مکالمه
تینا:سلام کجایی
ات:ببخشید دخترا من از کره رفتم
تینا:چی واقعا(بغض)
ات:اوهم بای بای
پایان مکالمه
رزی:چی شد
تینا:ات رفته
جینا:چی
تینا:من میخواستم با یونگی ازدواج کنم
یونگی:من که نرفتم
تینا:چی شد(خجالت)
یونگی:هیچی
رزی:چرا ات رفت
یونگی:توی شرکت جیمین بهش لقب هرزه دادن و بعد اخراج شد بعد از مدتی دیگه نتونست تو کره بمونه و رفت
جینا:حالا چی میشه درسشم اونجا ادامه میده
یونگی:بله
.دوسال بعد.
مکالمه
ات:سلام داداشی
یونگی:سلام ات ببینم تو میتوانی بیای کره
ات: برای چی
یونگی:ات میدونم این همه مدت بهت نگفتم ولی تو این دو سالی که رفتی من و تینا نامزد کردیم و میخواهیم تو بیای که ازدواج کنیم
ات:باشه میام خودمم تصمیم داشتم برگردم کره
پایان مکالمه
ادمین:ات برمیگرده کره و میره پیش دخترا
رزی:سلام ات
تینا:سلام ات
جینا: سلام ات
ات: سلام خانم ها
تینا:ات چت شده
ات: من مدتی کره نبودم داداشم کو
یونگی:سلام ات خوب موقعی اومدی با دخترا برین اماده شین
ات:چشم بیاین بریم
.ات و اینا میرن اماده میشن.
تو تالار
رزی:
♥️
پارت 4
هانول:فکر کنم اقای مین دوست رئیس باشه
ات:مین؟
های یونا ازش فاصله بگیر
یونا:تو نباید بهمن دستور بدی هر*زه
ات:اوکی من نباید بهت دستور بدم ولی به عنوان یک شهروند عادی رو داداشم حساسم
یونا:هر*زه کس دیگه ای گیر نیوردی چسبیدی به کراش من
هانول:خانم مین الکی نگید
یونا:اهای هر...چرا میزنی(گریه)
یونگی:با خواهر من درست صحبت کن
ات بیا اینجا
ات:لازم نیست تو برو
جیمین:اینجا چخبره(داد)
یونا:اوپا دوستت هق هق منو زد(گریه الکی)
جیمین:یونگی چرا زدیش
یونگی:خوبه بهش لقب هر*زه بدن
جیمین:درست صحبت کن
ات:داداش اروم باش
یونگی:خب پس نباید به ات لقب هرزه داد
جیمین:خب(سرد)
ات:رئیس من نمیخواهم اینجا کار کنم چون داداشم ناراحت میشه
جیمین:باشه اخراجی
ات:داداشی بیا بریم
ادمین:یونگی و ات از شرکت میرن وبعد از مدتی ات ویونگی بدون خبر دادن به بچه ها به چین میرن
رزی:بچه های ات جواب نمیده
تینا:جواب داد
مکالمه
تینا:سلام کجایی
ات:ببخشید دخترا من از کره رفتم
تینا:چی واقعا(بغض)
ات:اوهم بای بای
پایان مکالمه
رزی:چی شد
تینا:ات رفته
جینا:چی
تینا:من میخواستم با یونگی ازدواج کنم
یونگی:من که نرفتم
تینا:چی شد(خجالت)
یونگی:هیچی
رزی:چرا ات رفت
یونگی:توی شرکت جیمین بهش لقب هرزه دادن و بعد اخراج شد بعد از مدتی دیگه نتونست تو کره بمونه و رفت
جینا:حالا چی میشه درسشم اونجا ادامه میده
یونگی:بله
.دوسال بعد.
مکالمه
ات:سلام داداشی
یونگی:سلام ات ببینم تو میتوانی بیای کره
ات: برای چی
یونگی:ات میدونم این همه مدت بهت نگفتم ولی تو این دو سالی که رفتی من و تینا نامزد کردیم و میخواهیم تو بیای که ازدواج کنیم
ات:باشه میام خودمم تصمیم داشتم برگردم کره
پایان مکالمه
ادمین:ات برمیگرده کره و میره پیش دخترا
رزی:سلام ات
تینا:سلام ات
جینا: سلام ات
ات: سلام خانم ها
تینا:ات چت شده
ات: من مدتی کره نبودم داداشم کو
یونگی:سلام ات خوب موقعی اومدی با دخترا برین اماده شین
ات:چشم بیاین بریم
.ات و اینا میرن اماده میشن.
تو تالار
رزی:
♥️
۱.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.