خون آشامی که عاشقش شدم پارت یازدهم
ویو ا/ت:
بعد از گفتن این حرفش حسابی جا خوردم یعنی.... یعنی واقعا عاشقمه
#اگه تو هم ازم خوشت نمی یاد درک می ک...
&نه نه این طوری نیست راستش منم عاشقت شدم ولی می ترسیدم بهت بگم و ممکنه که دیگه باهام دوست ن...
#واقعا!؟
&اره
#پس سعی کنیم از این به بعد عادی باشیم
&موافقم
#ا/ت می خوام یه چیزی بگم ولی لطفا این به عنوان راز نگه دار
&باشه بگو
#( نویسنده:تهیونگ کل ماجرا ی گذشته اش خودش که تو سرزمین خون آشام ها بوده برای ا/ت تعریف می کنه)
&پس گذشته ی سختی هم داشتی
#اره
& هنوزم برادرات دنبالت هستن؟
#به احتمال زیاد آره و هر لحظه ای هم ممکنه که پیدام کنن
& چرا دیگه واقعا نمی خوای برگردی پیش برادرات، اونا باهات بد بودن؟
# نه اونا باهام خوب بودن حتی بیشتر از پدر و مادرم مسئله یه چیز دیگه اس اونا سعی می کردن متقاعدم کنن که بیام به جای پدرم رو تخت بشینم ولی به خاطر مسئله گذشته هنوزم هم عذاب وجدان دارم
& واقعا برات سخت بوده ولی بدون تو دیگه تنها نیستی چون از این به بعد من کنارتم حتی تو شرایط سخت باور کن
#واقعا!؟
&اره و واقعا ناراحت می شم که به خاطر یه سری مسائل عذاب می کشی لطفا هر مشکلی بود بهم بگو تا باهم حل اش کنیم
# ا/ت تو واقعا خیلی خوش قلبی ممنونم نمی دونم چطور بهت بگم
ویو تهیونگ:
بعد گفتن حرفم رفتم و ا/ت بغل کردم
ویو ا/ت : تهیونگ اومد بغلم کرد تو شک بودم ولی بغلش کردم انگار حسابی آروم شده بود
ویو تهیونگ:
چند دقیقه بعد از قرار رفتم خونه امروز هم روز خوبی بود روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
ویو ا/ت:
بعد چند ساعت رسیدیم خونه رو تخت دراز کشیدم از فهمیدن این که تهیونگ عاشقم شده تو پوستم نمی گنجم واقعا شب خوبی بود گوشیم زنگ زد دیدم یوون جواب دادم
& سلام یوون
^ سلام ا/ت چطوری؟
&خیلی خوبم از این بهتر هم نمی تونم باشم
^ چی شده دختر خبریه؟
&آره تهیونگ بهم اعتراف کرده(نویسنده: ا/ت دیگه بیش از حد خیلی خر ذوق شد و رفت)
^واقعا!؟
&اره امروز باهاش قرار گذاشتم خیلی خوب بود
^خوش بحالت خیلی خرشناسی دختر
& ناراحت نباش بالاخره نوبت تو هم می شه
^امیدوارم ،شب بخیر خوب بخوابی
&شب بخیر
رو تخت دراز کشیدم بعد کلی فکر خوابم برد
بچه ها از اونجایی که مدرسه هم دارم سعی می کنم آخر هفته ها یا روزی که وقت کنم براتون پارت بزارم
بعد از گفتن این حرفش حسابی جا خوردم یعنی.... یعنی واقعا عاشقمه
#اگه تو هم ازم خوشت نمی یاد درک می ک...
&نه نه این طوری نیست راستش منم عاشقت شدم ولی می ترسیدم بهت بگم و ممکنه که دیگه باهام دوست ن...
#واقعا!؟
&اره
#پس سعی کنیم از این به بعد عادی باشیم
&موافقم
#ا/ت می خوام یه چیزی بگم ولی لطفا این به عنوان راز نگه دار
&باشه بگو
#( نویسنده:تهیونگ کل ماجرا ی گذشته اش خودش که تو سرزمین خون آشام ها بوده برای ا/ت تعریف می کنه)
&پس گذشته ی سختی هم داشتی
#اره
& هنوزم برادرات دنبالت هستن؟
#به احتمال زیاد آره و هر لحظه ای هم ممکنه که پیدام کنن
& چرا دیگه واقعا نمی خوای برگردی پیش برادرات، اونا باهات بد بودن؟
# نه اونا باهام خوب بودن حتی بیشتر از پدر و مادرم مسئله یه چیز دیگه اس اونا سعی می کردن متقاعدم کنن که بیام به جای پدرم رو تخت بشینم ولی به خاطر مسئله گذشته هنوزم هم عذاب وجدان دارم
& واقعا برات سخت بوده ولی بدون تو دیگه تنها نیستی چون از این به بعد من کنارتم حتی تو شرایط سخت باور کن
#واقعا!؟
&اره و واقعا ناراحت می شم که به خاطر یه سری مسائل عذاب می کشی لطفا هر مشکلی بود بهم بگو تا باهم حل اش کنیم
# ا/ت تو واقعا خیلی خوش قلبی ممنونم نمی دونم چطور بهت بگم
ویو تهیونگ:
بعد گفتن حرفم رفتم و ا/ت بغل کردم
ویو ا/ت : تهیونگ اومد بغلم کرد تو شک بودم ولی بغلش کردم انگار حسابی آروم شده بود
ویو تهیونگ:
چند دقیقه بعد از قرار رفتم خونه امروز هم روز خوبی بود روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم
ویو ا/ت:
بعد چند ساعت رسیدیم خونه رو تخت دراز کشیدم از فهمیدن این که تهیونگ عاشقم شده تو پوستم نمی گنجم واقعا شب خوبی بود گوشیم زنگ زد دیدم یوون جواب دادم
& سلام یوون
^ سلام ا/ت چطوری؟
&خیلی خوبم از این بهتر هم نمی تونم باشم
^ چی شده دختر خبریه؟
&آره تهیونگ بهم اعتراف کرده(نویسنده: ا/ت دیگه بیش از حد خیلی خر ذوق شد و رفت)
^واقعا!؟
&اره امروز باهاش قرار گذاشتم خیلی خوب بود
^خوش بحالت خیلی خرشناسی دختر
& ناراحت نباش بالاخره نوبت تو هم می شه
^امیدوارم ،شب بخیر خوب بخوابی
&شب بخیر
رو تخت دراز کشیدم بعد کلی فکر خوابم برد
بچه ها از اونجایی که مدرسه هم دارم سعی می کنم آخر هفته ها یا روزی که وقت کنم براتون پارت بزارم
۷۵.۸k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.