پارت۹۱
زانو هام سست شد و تقریبا افتادم کنارش.حتی نمیتونستم لب هامو تکون بدم.چشمای شایان باز مونده بود و تکون نمی خورد.
به سختی گفتم
_شایان...
سیب گلوم بزرگ و بزرگتر میشد...
_شایان...
بغضم شکست و بین گریه اسمشو صدا میزدم ولی جواب نمیداد...شایان رفته بود...و من نمیخواستم اینو باور کنم...
_مینو...
ایمان نگران کنارم اومد...نگاهش به شایان افتاد و سرشو پایین انداخت...
_میخواست از من محافظت کنه...تقصیر منه...
ایمان غمگین نگاهم کرد و بازومو گرفت
_بلند شو مینو...باید بریم...
ولی نمیتونستم...پلیسا مهران و ادماشو دستگیر کردن.مهران درحالی که به زور پلیس ازونجا دور میشد داد زد
_هنوز تموم نشده شنیدی؟تموم نشده...
به سختی گفتم
_شایان...
سیب گلوم بزرگ و بزرگتر میشد...
_شایان...
بغضم شکست و بین گریه اسمشو صدا میزدم ولی جواب نمیداد...شایان رفته بود...و من نمیخواستم اینو باور کنم...
_مینو...
ایمان نگران کنارم اومد...نگاهش به شایان افتاد و سرشو پایین انداخت...
_میخواست از من محافظت کنه...تقصیر منه...
ایمان غمگین نگاهم کرد و بازومو گرفت
_بلند شو مینو...باید بریم...
ولی نمیتونستم...پلیسا مهران و ادماشو دستگیر کردن.مهران درحالی که به زور پلیس ازونجا دور میشد داد زد
_هنوز تموم نشده شنیدی؟تموم نشده...
۲.۷k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.