🐈⬛🩶بدبختی از من شروع شد 🐈⬛🩶
-خب بچه ها برین اماده شین بریم ازمایش بدیم
کوک:چرااا اخه
-خودت میفهمی
بعد ده مین همه باهم با کلاهو ماسک مشکی و کوتو شلوار سیاه متالیک اومدن پایین رفتیم که...
نامی:ما تو ماشین هفتا جا داریم جوهی میخواد کجا بشینه؟
-بغله من
کوک ویو
یه دختر از وقتی اومده خیلی اشنا میاد واسم وقتی هم که یونگی گفت میخواد بغلش بشینه یکم عصبانی شدم ولی به من چه رفتیم رسیدیم
که پیاده شدیم
جوهیونگ ویو
رفتیم کوکو یونگی رفتن ازمایش بدن بقیه تو سالن منتظر موندیم
🐥(جیمین) گفتی اسمت چیه؟
+جوهیونگ
🐥ارمیی اسمت خیلی قشنگه
+ممنون بله ارمیم
🐯بایست کیه
+یونگی اوگا
پرستار:اقای جعون جونکوک
🐨ما هم راهاشیم
پرستار:جواب ازماشتون ببرین اتاق دکتر
سریع جوابو از دست نامی گرفتم بدو بدو رفتم دم در اتاق دکتر و در زدم وارد شدم برگرو دادم دست کوک
+جواب ازمایشتون
کوک:ممنون.. بفرمایید دکتر
نجوهی بدو برگرو بده
سریع برگرو از تو کیفم در اوردمو دادم دست دکتر
-متابقت دارن
دکتر.... مکث... .... بله متابقت دارن
کوک:یعنی چی(تعجب خیلی زیاددد)
یونگی شروع کرد به توضیح دادن موضوع دوسالگیم و کوک اخراش گریه کردو اومدو محکم بغلم کرد
کوک:یعنی خواهر من زندس
+اره داداشی وقت کنارت نبودم
از بغلم اومد بیرون خیلی عصبی شد
کوک:باید بریم خونه ی مامان بابام تو بوسان
جوهیونگ :...............
اومدیم ازاتاق بیرون که همه باهم به سمتمون اومدن
🐯چی شد چرا اومدیم اینجا
🐇بریم بوسان همه چی مشص میشه چرا زندگیم اینشکلی شده (عصبی)
همه سوار ماشین شدیم یونگی گفت برم رو پاهاش بشینمولی کوک گفت بغل خودم میشینه منم رفتم نشستم بغل داداشیم
کوک:چرااا اخه
-خودت میفهمی
بعد ده مین همه باهم با کلاهو ماسک مشکی و کوتو شلوار سیاه متالیک اومدن پایین رفتیم که...
نامی:ما تو ماشین هفتا جا داریم جوهی میخواد کجا بشینه؟
-بغله من
کوک ویو
یه دختر از وقتی اومده خیلی اشنا میاد واسم وقتی هم که یونگی گفت میخواد بغلش بشینه یکم عصبانی شدم ولی به من چه رفتیم رسیدیم
که پیاده شدیم
جوهیونگ ویو
رفتیم کوکو یونگی رفتن ازمایش بدن بقیه تو سالن منتظر موندیم
🐥(جیمین) گفتی اسمت چیه؟
+جوهیونگ
🐥ارمیی اسمت خیلی قشنگه
+ممنون بله ارمیم
🐯بایست کیه
+یونگی اوگا
پرستار:اقای جعون جونکوک
🐨ما هم راهاشیم
پرستار:جواب ازماشتون ببرین اتاق دکتر
سریع جوابو از دست نامی گرفتم بدو بدو رفتم دم در اتاق دکتر و در زدم وارد شدم برگرو دادم دست کوک
+جواب ازمایشتون
کوک:ممنون.. بفرمایید دکتر
نجوهی بدو برگرو بده
سریع برگرو از تو کیفم در اوردمو دادم دست دکتر
-متابقت دارن
دکتر.... مکث... .... بله متابقت دارن
کوک:یعنی چی(تعجب خیلی زیاددد)
یونگی شروع کرد به توضیح دادن موضوع دوسالگیم و کوک اخراش گریه کردو اومدو محکم بغلم کرد
کوک:یعنی خواهر من زندس
+اره داداشی وقت کنارت نبودم
از بغلم اومد بیرون خیلی عصبی شد
کوک:باید بریم خونه ی مامان بابام تو بوسان
جوهیونگ :...............
اومدیم ازاتاق بیرون که همه باهم به سمتمون اومدن
🐯چی شد چرا اومدیم اینجا
🐇بریم بوسان همه چی مشص میشه چرا زندگیم اینشکلی شده (عصبی)
همه سوار ماشین شدیم یونگی گفت برم رو پاهاش بشینمولی کوک گفت بغل خودم میشینه منم رفتم نشستم بغل داداشیم
۲.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.