نمی دانی که زلفای حنایی رنگت، که قلب مرا ز عشقِ خویش فراو
نمیدانی که زلفای حناییرنگت، که قلب مرا ز عشقِ خویش فراوان میسازد، آن چشمانِ خوشرنگ تر ز عسل، که نمادِ رنگِ عشق است، هر لبخند شیرینت که شیرین تر از قندونبات است، صورتِ خوشنگارت که هر هنرمندی قادر به مصور کردنِ زیباییات نیست، دلِ مهربانت که نرم تر ز ابریشم است، هر سخنِ دلنشینت که ماندگار در ذهنِ من است، به چه گونهای قلب مرا ویرانِ تو میسازد.
هرچه اندوه فراوان باشد، تسکیندهندهٔ دردی برای زخم هایم باشد، یک پری که جواب کارِ ثوابم میان انبوهِ گناهان باشد؛
خورشیدکِ من، که روشنأتر ز آفتاب، برفِ جای گرفته روی قلبِ یخزدهٔ مرا ذوب میکنی، دلبرِ من که زیباتر ز ماه تابانی، ماندگار نزدم بمان که منِ بدون تو بی روح است؛
از آنِ من ﮼ @dcixu
هرچه اندوه فراوان باشد، تسکیندهندهٔ دردی برای زخم هایم باشد، یک پری که جواب کارِ ثوابم میان انبوهِ گناهان باشد؛
خورشیدکِ من، که روشنأتر ز آفتاب، برفِ جای گرفته روی قلبِ یخزدهٔ مرا ذوب میکنی، دلبرِ من که زیباتر ز ماه تابانی، ماندگار نزدم بمان که منِ بدون تو بی روح است؛
از آنِ من ﮼ @dcixu
۱۳.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۳