p:¹⁶
وجیمین:هیچی چیزایی که باید رعایت کنی و مخوام بگم ...
تهیونگ:خب
جیمین:سرعتت و زیاد بالا نبر ..من پشت سرتم گمت نکنم ...دوم اینکه ا/ت سوال پرسید زیاد جواب نمیدی یا کلا سر بالا جواب بده ..چون خیلی فضوله ..
خیلی خیلی خیلی بی اراده برگشتم گفتم:کنجکاو..
یه نگاهی بهم کرد که سریع گفتم:چیزه ..حواسم نبود ..ادامه بده..
پاک زده به سرم ...خب راس میکه دیگ فضول ...فضولل من چرا باید بگم کنجکاو ...از بس این دختر خنگ میگه کنجکاوم ...منم زدم تو خطش!!؟
جیمین:دفعه بدی بپری وسط حرفم ...خودم میکشمت کار مامان جونت و راحت میکنم هاا...
تهیونگ:ببینم دهنت دکمه چفتم داره ؟!
جیمین:نه ولی دستم دکمه بی قرار داره بزنم تو سرت ...
تهیونگ:حرفات تموم شد ا/ت شک میکنه ...
جیمین:اره برو..حواست و جمع کن
تهیونگ:خیله خب باشه..
یه قدم نرفته بودم که سریع گفت:عهه عه وایساا..
تهیونگ:باز چیه..
جیمین:حواست و جمع کن چیزی راجب من نگی ...کیم و چیکارم..میدونی دیگ ...اوک
تهیونگ:اهمم
جیمین:من کیم؟
تهیونگ:ای بابا....تو دستیار منی ...دست راستم ..اقای بک هیون ...اوکیهه..حالا میزاری برم؟؟
جیمین:حله چشاته ...برو بچه شب میبینمت...
نفسمو دادم بیرون رفتم سمت ماشین رفتم سمت ماشین سوار شدم ...
تهیونگ:کمر بندتو ببند
وقتی دیدم عکسالعملی نشون نمیده برگشتم سمت شو گفتم: چرا نمیبندی
ا/ت:خب ....بلند نیستم ..از کجاش باید...
حرفش تموم نشده بود که خم شدم روش و کمربندشو بستم که همنطور کپ به جلو خیره شد بود...دست گرفتم به فرمون و هم زمان با گاز دادن زیر لب گفتم :این بلند نیست کمربند ببنده میخواد اسلحه دست بگیره؟...
ا/ت:چی
یه نگا بهش کردم و دوباره به جلو خیره شدم:من چیزی گفتم؟
ا/ت:اره گفتی ...گفتی که من بلند نیستم.. چیو؟
تا الان کر بود حالا گوشاش تیز شدن ...با دستم موهامو دادم عقب و گفتم:ن..یادم نمیاد
یکم نگام کرد و بعد نگاشو داد سمت پنجره ...مث اینکه بیخیال شد....
(۳ساعت بعد)
هوا تاریک شده بود و ا/ت ام غرق خواب بود ...سرش و به پنجره تکیه داده بود ... گردنش بدجوری توی فشار بود .. مطمئنا وقتی بیدار میشد درد میگرفت..با اون دستم که ازاد بود یواش بازوش و گرفتم که تکیشو بدم به صندلی ..اروم کشیدمش سمت خودم...نگامو از جلو گرفتم ..تمام هواس به ا/ت بود که با صدای بوق یه ماشین نگام به جلو دادم و سریع فرمون و کشیدم سمت چپ...هوفففف..از بیخ گوشم رد شد ها..اخه بگو ترو چیکار به خوابیدن این داری...همش تقصیر این م...با دیدن سرش که روی پام افتاده بودم و راحت خواب بود حرفم تو دهنم موند ...انقد قدو جسته اش کوچیک بود که راحت جا شده بود ...سرش روی پام بود و پاهاش سمت در ماشین بود ...یه نگاه دیگ بهش کردم...الان بخوام درستش کنم ...هر دومون و میفرستم اون دنیا..نفسمو دادم بیرون و ضربه ارومی به فرمون زدم ...بیخیال بزار بخوابه...نیم ساعتی گذشت که با حرکت دستی روی پام فکم منقبض شد ...دستش زیر سرش بود و روی رون من ...که با تکون هایی که خورد ..دستش به چیزم خورد ...نفسم حبس شد..الان وقتش بود...تا حالا با برخورد دستی به عضوم این حالو نداشتم....داغ شده بودم و حرارت بدنم روی هزار بود...تقریبا 10 مین دیگ مونده بود برسم به عمارت و مونده بودم چطور تحمل کنم ...اروم دستشو زدم اونور که بیشتر از اینکه دور بشه
امتحان داشتم ولی گذاشتم الان ویسگون از اینستا هم جلو تره و نمیخواستم اینجوری بشه ولی زیاد اسرار کردید ....
تهیونگ:خب
جیمین:سرعتت و زیاد بالا نبر ..من پشت سرتم گمت نکنم ...دوم اینکه ا/ت سوال پرسید زیاد جواب نمیدی یا کلا سر بالا جواب بده ..چون خیلی فضوله ..
خیلی خیلی خیلی بی اراده برگشتم گفتم:کنجکاو..
یه نگاهی بهم کرد که سریع گفتم:چیزه ..حواسم نبود ..ادامه بده..
پاک زده به سرم ...خب راس میکه دیگ فضول ...فضولل من چرا باید بگم کنجکاو ...از بس این دختر خنگ میگه کنجکاوم ...منم زدم تو خطش!!؟
جیمین:دفعه بدی بپری وسط حرفم ...خودم میکشمت کار مامان جونت و راحت میکنم هاا...
تهیونگ:ببینم دهنت دکمه چفتم داره ؟!
جیمین:نه ولی دستم دکمه بی قرار داره بزنم تو سرت ...
تهیونگ:حرفات تموم شد ا/ت شک میکنه ...
جیمین:اره برو..حواست و جمع کن
تهیونگ:خیله خب باشه..
یه قدم نرفته بودم که سریع گفت:عهه عه وایساا..
تهیونگ:باز چیه..
جیمین:حواست و جمع کن چیزی راجب من نگی ...کیم و چیکارم..میدونی دیگ ...اوک
تهیونگ:اهمم
جیمین:من کیم؟
تهیونگ:ای بابا....تو دستیار منی ...دست راستم ..اقای بک هیون ...اوکیهه..حالا میزاری برم؟؟
جیمین:حله چشاته ...برو بچه شب میبینمت...
نفسمو دادم بیرون رفتم سمت ماشین رفتم سمت ماشین سوار شدم ...
تهیونگ:کمر بندتو ببند
وقتی دیدم عکسالعملی نشون نمیده برگشتم سمت شو گفتم: چرا نمیبندی
ا/ت:خب ....بلند نیستم ..از کجاش باید...
حرفش تموم نشده بود که خم شدم روش و کمربندشو بستم که همنطور کپ به جلو خیره شد بود...دست گرفتم به فرمون و هم زمان با گاز دادن زیر لب گفتم :این بلند نیست کمربند ببنده میخواد اسلحه دست بگیره؟...
ا/ت:چی
یه نگا بهش کردم و دوباره به جلو خیره شدم:من چیزی گفتم؟
ا/ت:اره گفتی ...گفتی که من بلند نیستم.. چیو؟
تا الان کر بود حالا گوشاش تیز شدن ...با دستم موهامو دادم عقب و گفتم:ن..یادم نمیاد
یکم نگام کرد و بعد نگاشو داد سمت پنجره ...مث اینکه بیخیال شد....
(۳ساعت بعد)
هوا تاریک شده بود و ا/ت ام غرق خواب بود ...سرش و به پنجره تکیه داده بود ... گردنش بدجوری توی فشار بود .. مطمئنا وقتی بیدار میشد درد میگرفت..با اون دستم که ازاد بود یواش بازوش و گرفتم که تکیشو بدم به صندلی ..اروم کشیدمش سمت خودم...نگامو از جلو گرفتم ..تمام هواس به ا/ت بود که با صدای بوق یه ماشین نگام به جلو دادم و سریع فرمون و کشیدم سمت چپ...هوفففف..از بیخ گوشم رد شد ها..اخه بگو ترو چیکار به خوابیدن این داری...همش تقصیر این م...با دیدن سرش که روی پام افتاده بودم و راحت خواب بود حرفم تو دهنم موند ...انقد قدو جسته اش کوچیک بود که راحت جا شده بود ...سرش روی پام بود و پاهاش سمت در ماشین بود ...یه نگاه دیگ بهش کردم...الان بخوام درستش کنم ...هر دومون و میفرستم اون دنیا..نفسمو دادم بیرون و ضربه ارومی به فرمون زدم ...بیخیال بزار بخوابه...نیم ساعتی گذشت که با حرکت دستی روی پام فکم منقبض شد ...دستش زیر سرش بود و روی رون من ...که با تکون هایی که خورد ..دستش به چیزم خورد ...نفسم حبس شد..الان وقتش بود...تا حالا با برخورد دستی به عضوم این حالو نداشتم....داغ شده بودم و حرارت بدنم روی هزار بود...تقریبا 10 مین دیگ مونده بود برسم به عمارت و مونده بودم چطور تحمل کنم ...اروم دستشو زدم اونور که بیشتر از اینکه دور بشه
امتحان داشتم ولی گذاشتم الان ویسگون از اینستا هم جلو تره و نمیخواستم اینجوری بشه ولی زیاد اسرار کردید ....
۱۶۰.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.