بفرمایید
#ʀᴀɪɴ
Part one
آخه چرا همه اتفاقات باید برای اون میوفتاد دقیقا اون شب خواهرشو جلوی چشماش کشتن حالا هم که آواره خیابون ها شد تازه چاقو هم خورده به پهلوش اون کل زندگیش محکوم به سختی کشیدن بود یه روز نتونست کنار خانوادش شاد باشه میشه گفت فکر میکرد شاید بعد از از دست دادن خانوادش با خواهرش زندگی خوبی داشته باشن ولی اونم دیگه نداره آخه اون دختر چه گناهی کرده بود که باید کشته میشد اونم به خاطر کارهای عموی فا..کیش اون فقط ۱۶ سالش بود و تنها آرزوش که خوشحال بودن برادرش بود رو ندید برادرش که فقط با ۲۰ سال سن اندازه یه مرد ۴۰ ساله یا بیشتر سختی کشیده بود
البته که جیمین دیگه قرار نبود لبخند به لبش بیاد
داشت همونطور لنگ لنگان توی خیابون راه میرفت که یکی بهش خورد و جیمین تعادلش رو از دست داد و افتاد زمین
...:وای من ببخشید ندیدمتون حالتون......شما چاقو خوردید باید هرچه زودتر بریم بیمارستان آقا
جیمین:نیازی نیست من دلیلی برای زندگی ندارم
و تا اینو گفت از هوش رفت
...:آقا آقا چشماتون رو باز کنید
گوشیشو از توی کیفش دراورد آههه شارژ نداشت باید میرفت خونه خودش چون تا بیمارستان راه زیادی بود و این پسر تا الان خون زیادی از دست داده بود
آروم بلندش کرد و بردش سمت ماشینش در سمت شاگرد رو باز کرد و پسر رو روش خوابوند میترسید از اینکه عقب بشونتش و حواسش نباشه و اون بمیره
سریع رفت سمت راننده و راه افتاد سمت خونه
بعد از پنج دقیقه رسیدن از ماشین پیاده شد رفت و در خونه رو باز کرد و برگشت تا پسر جوان رو ببره داخل خونه
اونو روی کاناپه مشکی رنگ خونه خوابوند و رفت تا وسایل کمک های اولیش رو از توی ماشین بیاره
ماسکشو به صورتش زد و دستکشش رو پوشید لباس پسر جوان رو -که بهش میخواد حدود ۱۸ ساله باشه -بالا داد
چاقو به پهلوش اصابت کرده بود و میشه با توجه به رنگ خون و کهنگیش در نظر گرفت که مال سه ساعت پیشه
خونی که از دست داده روی بدن سفیدش ریخته و باهاش درتضاده لباسش یه پیرهن سفید و با کت مشکی بود(عکسشو میذارم) که با خون کاملا به رنگ قرمز دراومدن
این پسر چطور تونسته با این وضعیت راه بره
سریع شروع کرد به تبریز کردن خون بیرون ریخته و بخیه زدن به زخم هاش
خوبی دکتر بودن همینه که میتونی به خیلیا کمک کنی
Part one
آخه چرا همه اتفاقات باید برای اون میوفتاد دقیقا اون شب خواهرشو جلوی چشماش کشتن حالا هم که آواره خیابون ها شد تازه چاقو هم خورده به پهلوش اون کل زندگیش محکوم به سختی کشیدن بود یه روز نتونست کنار خانوادش شاد باشه میشه گفت فکر میکرد شاید بعد از از دست دادن خانوادش با خواهرش زندگی خوبی داشته باشن ولی اونم دیگه نداره آخه اون دختر چه گناهی کرده بود که باید کشته میشد اونم به خاطر کارهای عموی فا..کیش اون فقط ۱۶ سالش بود و تنها آرزوش که خوشحال بودن برادرش بود رو ندید برادرش که فقط با ۲۰ سال سن اندازه یه مرد ۴۰ ساله یا بیشتر سختی کشیده بود
البته که جیمین دیگه قرار نبود لبخند به لبش بیاد
داشت همونطور لنگ لنگان توی خیابون راه میرفت که یکی بهش خورد و جیمین تعادلش رو از دست داد و افتاد زمین
...:وای من ببخشید ندیدمتون حالتون......شما چاقو خوردید باید هرچه زودتر بریم بیمارستان آقا
جیمین:نیازی نیست من دلیلی برای زندگی ندارم
و تا اینو گفت از هوش رفت
...:آقا آقا چشماتون رو باز کنید
گوشیشو از توی کیفش دراورد آههه شارژ نداشت باید میرفت خونه خودش چون تا بیمارستان راه زیادی بود و این پسر تا الان خون زیادی از دست داده بود
آروم بلندش کرد و بردش سمت ماشینش در سمت شاگرد رو باز کرد و پسر رو روش خوابوند میترسید از اینکه عقب بشونتش و حواسش نباشه و اون بمیره
سریع رفت سمت راننده و راه افتاد سمت خونه
بعد از پنج دقیقه رسیدن از ماشین پیاده شد رفت و در خونه رو باز کرد و برگشت تا پسر جوان رو ببره داخل خونه
اونو روی کاناپه مشکی رنگ خونه خوابوند و رفت تا وسایل کمک های اولیش رو از توی ماشین بیاره
ماسکشو به صورتش زد و دستکشش رو پوشید لباس پسر جوان رو -که بهش میخواد حدود ۱۸ ساله باشه -بالا داد
چاقو به پهلوش اصابت کرده بود و میشه با توجه به رنگ خون و کهنگیش در نظر گرفت که مال سه ساعت پیشه
خونی که از دست داده روی بدن سفیدش ریخته و باهاش درتضاده لباسش یه پیرهن سفید و با کت مشکی بود(عکسشو میذارم) که با خون کاملا به رنگ قرمز دراومدن
این پسر چطور تونسته با این وضعیت راه بره
سریع شروع کرد به تبریز کردن خون بیرون ریخته و بخیه زدن به زخم هاش
خوبی دکتر بودن همینه که میتونی به خیلیا کمک کنی
۵.۲k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.