سلام من آت هستم ۱۸ سالمه و تازگیا با دوست پسرم کات کردم ک
سلام من آت هستم ۱۸ سالمه و تازگیا با دوست پسرم کات کردم که اسمش جیمین بود اون ۲۰ سالش بود و فکر کنم مشکل روانی داشت ولم نمیکرد و الان دیگه حداقل یه ماهی میشه امروز داشتم از مدرسه برمیگشتم رو تو راه خونه بودم که جلوی یه کوچه یه بنبسته خیلی تاریک و صدای خیلی وحشتناک اومد اولش خواستم برم ولی گفتم که شاید یکی کمک لازم داشته باشه برای همین رفتم داخل اون کوچه (بچه ها دلیل اصلی کات ات و جیمین اینه که جیمین ی مافیاس) وقتی رفتم داخلش اولش همه چیز تاریک بود ولی وقتی نزدیکتر شدم بیشتر چیزا معلوم شدن دیدم دیدم دو تا گربهای دارن با هم دعوا میکنن خب مشکلی نبود واقعاً احساس میکنم توهم میشدم برگشتم که برم دوباره اومدم تو خیابون اصلی خیلی خیابونا خلوت بود یکم ترسیدم ولی به راه خودم ادامه دادم یکم از درس خودمو کم کردم به هر حال باید ترس خودمو کنترل میکردم همینطوری که داشتم راه میرفتم یهو یه پن مشکی جلوم وایساد همون لحظه متوجه شدم که ممکنه که چه کسایی داخل اون بند باشن برای همین خیلی سریع شروع به دویدن جهت مخالف خونمون کردم انقدر دویدم و دویدم من متوجه این نبودم که اونا دنبال من یا نه برای همین اصلاً دوست نداشتم پشت سرمو نگاه کنم همین طور که میدویدم خوردم به یه مردی که کنار یه لامبورگینی خیلی آشنای مشکی وایساده بود نگاش کردم و گفتم میشه لطفاً کمک کنید چند نفر دنبال هم من هستند و میخوان منو بدزدن لطفاً کمکم کنید اون مرده با یه صدایی که خیلی برام آشنا بود گفت خیلی خب بیا سوار این ماشین شو نگران نباش منو نمیذارم کسی نزدیکت بشه یکم برام مشکوک بود اینکه چقدر زود قبول کرد اما خب به هر حال باید از دست جیمینا افرادش فرار میکردم سوار ماشینش شدم که اونم سوار شد درا رو قفل کرد نمیدونم چرا اما خیلی سریع گاز داد سمت یه جهتی که من نمیدونستم کجا داره میره گفتم ببخشید داریم کجا میریم گفت نگران نباش دارم از دست اونا نجاتت میدم بعد این حرفش جلوی یه عمارت خیلی آشنا که بعد یه لحظه متوجه شدم این مرد کیه سریع اومدم از ماشین پیاده شم ولی خب متأسفانه در ماشین قفل بود و من اونجا گیر افتاده بودم برگشتم سمت اون مرد دیدم که ماسکشو درآورده آره ون جیمین بود من خیلی ترسیده بودم برای همین خیلی سریع همش درو میکوبیدم که باز بشه اما جیمین میگفت چیکار میکنی تلاش بیهوده نکنیم در باز بشو نیست تا موقعی که من بخوام در کل گیرت آوردم و دیگه لازم نیست که فرار کنی چون اگه فرار کنی دوباره گیرت میارم آره همین از ترس به خودم پیچیده بودم اینکه میخواد با من چیکار کنه من تو طول رابطمون نذاشتم که با من رابطه ایجاد کنه برای اینکه اصلاً دوست نداشتم دختر نگیمو از دست بدم هیچ وقت....
۷.۲k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.