تک پارتی لینو:)
وقتی بارداری و شب... 💫
دستت رو روی برآمدگی شکمت قرار دادی و محکم فشارش دادی. شب بود و از درد نمی تونستی بخوابی. برعکس تو لینو کنارت به خواب عمیقی فرو رفته بود.
سعی می کردی صدایی از خودت تولید نکنی تا لینو رو بیدار و نگران نکنی اما موفق نشدی و از درد ناله ای کردی که صداش به گوش لینو رسید. لینو که تا اون موقع خواب بود چشم هاشو باز کرد و متوجه جسم جمع شدت و صدای نفس های دردمندت شد. با نگرانی روی تخت نشست و بعد از روشن کردن لامپ چراغ خواب، تو رو به سمت خودش برگردوند و گفت: چی شده چاگیا؟ مشکلی پیش اومده؟
با لبخندی کوچیک نگاهش کردی و گفتی: من خوبم لینو.
لینو که همچنان چشم هاش پر از نگرانی بود گفت : درد داری؟ بریم بیمارستان؟
به آرومی گفتی: لازم نیست نگران باشی. فقط دخترمون یکم شیطون شده. همین.
لینو که انگار کمی از نگرانیش کم شده بود دستشو روی شکمت قرار داد و بعد از چند دقیقه متوجه لگد دختر کوچولوتون شد.
با لبخند همیشگی و شیرینش بهت نگاه کرد و گفت: مثل خودت شیطونه عزیزم.
از میز کنار تخت لیوانی رو از آب پارچ پر کرد و بهت داد و بعد از اینکه آب لیوان نوشیدی سرجای اولش گذاشت.
دوباره دستش رو روی برآمدگی شکمت قرار داد و گفت: مطمئن باشم همچی خوبه؟
با لبخند بهش گفتی: گفتم که خوبم عزیزم. مشکلی نیست.
لینو لبخندی زد و آروم گفت: خوبه.
و چراغ خواب رو خاموش کرد و پتو رو روی هردوتون کشید و تو رو از پشت بغل کرد و در حالی که شکمت رو نوازش می کرد گفت: خیلی دوستت دارم عزیزم. مرسی که پیشمی.
دستت رو روی برآمدگی شکمت قرار دادی و محکم فشارش دادی. شب بود و از درد نمی تونستی بخوابی. برعکس تو لینو کنارت به خواب عمیقی فرو رفته بود.
سعی می کردی صدایی از خودت تولید نکنی تا لینو رو بیدار و نگران نکنی اما موفق نشدی و از درد ناله ای کردی که صداش به گوش لینو رسید. لینو که تا اون موقع خواب بود چشم هاشو باز کرد و متوجه جسم جمع شدت و صدای نفس های دردمندت شد. با نگرانی روی تخت نشست و بعد از روشن کردن لامپ چراغ خواب، تو رو به سمت خودش برگردوند و گفت: چی شده چاگیا؟ مشکلی پیش اومده؟
با لبخندی کوچیک نگاهش کردی و گفتی: من خوبم لینو.
لینو که همچنان چشم هاش پر از نگرانی بود گفت : درد داری؟ بریم بیمارستان؟
به آرومی گفتی: لازم نیست نگران باشی. فقط دخترمون یکم شیطون شده. همین.
لینو که انگار کمی از نگرانیش کم شده بود دستشو روی شکمت قرار داد و بعد از چند دقیقه متوجه لگد دختر کوچولوتون شد.
با لبخند همیشگی و شیرینش بهت نگاه کرد و گفت: مثل خودت شیطونه عزیزم.
از میز کنار تخت لیوانی رو از آب پارچ پر کرد و بهت داد و بعد از اینکه آب لیوان نوشیدی سرجای اولش گذاشت.
دوباره دستش رو روی برآمدگی شکمت قرار داد و گفت: مطمئن باشم همچی خوبه؟
با لبخند بهش گفتی: گفتم که خوبم عزیزم. مشکلی نیست.
لینو لبخندی زد و آروم گفت: خوبه.
و چراغ خواب رو خاموش کرد و پتو رو روی هردوتون کشید و تو رو از پشت بغل کرد و در حالی که شکمت رو نوازش می کرد گفت: خیلی دوستت دارم عزیزم. مرسی که پیشمی.
۲۴.۹k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.