part 108
#part_108
#فرار
والا اصلا فجیح !خلاصه از همون اول ارسلان منو چسبیده به خودش نشوند رو مبل دونفره و واسه محکم کاری دستشم انداخت دور کمرم حالا منم عین اوسگلا نشستم به بحثای کاریش با یکی از مهموناش گوش میدم نمیدونم واقعا تو همچین جایی چجوری ازین چیزا حرف میزنن ؟؟همینجوری داشتم تو جام وول میخوردم که با صدای یه دختر برگشتم سمت صدا اوه مامانم اینا !! چه نازه با ناز نشست رو مبل روبه روم و با لبخند گفت
- سلام خوشگله حوصلت سر رفته ؟
منم واسه اینکه کم نیارم یه لبخند زدمو گفتم :
- سلام عزیزم اره یه کوچولو
یه نگاه گذرا به دست ارسلان که دور کمرم بود انداخت و با پوزخند رو به ارسلان گفت :
- ارسلان جون ؟ فرار که نمیکنه خفش کردی !!
ارسلان برگشت سمتشو یه نگاه گذرا بهش انداخت و منو بی شتر به خودش چسبوند
- اتفاقا این فرشته کوچولو رو باید چسبید چون نایابه میترسم از دستم بره
اوه چی شد !!دختره سرخ شد از حرص منم که ذوق مرگ حالا چرا اینقدر شکر آبه بین این دوتا دختره که هنوز اسمشو نمیدونستم دوباره با پوزخندش گفت :
- آهان یادم نبود تو همیشه خوب بلدی چیزای نایابو تو قفس واسه خودت نگه داری
بعدم بلند شد و با قدمای بلند دورشد منم تو خماری گذاشت منظورش چی بود ؟؟ با ابهام به ارسلان خیره شدم مثله اینکه فهمید دنبال چی هستم چون گفت:
- فقط یه دختر عقده ایه همین زیای بهش توجه نکن
وا ! چه شیک بهش نمیومد دختر بدی باشه اصلا بیخی بابا الانو دریابم که دارم کتلت میشم حالا بعد امارشو از دیانا درمیارم اروم درگوش ارسلان گفتم :
- حوصلم سر رفت اینجا بدتر از منم هست که برم ؟؟
چشمشو یه دور کامل چرخوند
#فرار
والا اصلا فجیح !خلاصه از همون اول ارسلان منو چسبیده به خودش نشوند رو مبل دونفره و واسه محکم کاری دستشم انداخت دور کمرم حالا منم عین اوسگلا نشستم به بحثای کاریش با یکی از مهموناش گوش میدم نمیدونم واقعا تو همچین جایی چجوری ازین چیزا حرف میزنن ؟؟همینجوری داشتم تو جام وول میخوردم که با صدای یه دختر برگشتم سمت صدا اوه مامانم اینا !! چه نازه با ناز نشست رو مبل روبه روم و با لبخند گفت
- سلام خوشگله حوصلت سر رفته ؟
منم واسه اینکه کم نیارم یه لبخند زدمو گفتم :
- سلام عزیزم اره یه کوچولو
یه نگاه گذرا به دست ارسلان که دور کمرم بود انداخت و با پوزخند رو به ارسلان گفت :
- ارسلان جون ؟ فرار که نمیکنه خفش کردی !!
ارسلان برگشت سمتشو یه نگاه گذرا بهش انداخت و منو بی شتر به خودش چسبوند
- اتفاقا این فرشته کوچولو رو باید چسبید چون نایابه میترسم از دستم بره
اوه چی شد !!دختره سرخ شد از حرص منم که ذوق مرگ حالا چرا اینقدر شکر آبه بین این دوتا دختره که هنوز اسمشو نمیدونستم دوباره با پوزخندش گفت :
- آهان یادم نبود تو همیشه خوب بلدی چیزای نایابو تو قفس واسه خودت نگه داری
بعدم بلند شد و با قدمای بلند دورشد منم تو خماری گذاشت منظورش چی بود ؟؟ با ابهام به ارسلان خیره شدم مثله اینکه فهمید دنبال چی هستم چون گفت:
- فقط یه دختر عقده ایه همین زیای بهش توجه نکن
وا ! چه شیک بهش نمیومد دختر بدی باشه اصلا بیخی بابا الانو دریابم که دارم کتلت میشم حالا بعد امارشو از دیانا درمیارم اروم درگوش ارسلان گفتم :
- حوصلم سر رفت اینجا بدتر از منم هست که برم ؟؟
چشمشو یه دور کامل چرخوند
۱.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.