سرنوشت نفرین شده...
پارت 32
شیرموزو تموم کرد و بلند شد. گلو از دستم کشید و یدونه خاری که روش بود دستمو زخم کرد.
-اییییی چرا اینقدر وحشی دستم بدجور درد گرفتت
+آخییی
اینو گفت و رفت
همونطور که میرفت با داد گفتم
-فاااااااا.ککککک بهتتتتتتت جئووووونننن جووووونننگگگگ کوووووکککک دیوانهههههههههههه شیبالللللللللللل
چرخید و دستشو گذاشت رو صندلی که کنارش بود
+جرعت داری یبار دیگه بگو
با دیدن ابهت صندلی خفه شدم
با گریه رفتم سراغ جعبه کمکهای اولیه و زخمو پانسمان کردم کف دستم پاره شده بود قشنگ
یهو یه لرزش افتاد تو دلم.
نمیدونم چرا ولی دلم خیلییی شور میزد
اهمیت ندادم ولی قلبم تند تند میزد و کم مونده بود بیاد تو دهنم
رفتم یه لیوان قهوه ریختم ولی وقتی لیوانو برمیداشتم دستم لرزید و افتاد شکست. بدجور ترسیده بودم اما نمیدونم از چی
یهویی ترس کل بدنمو فرا گرفت
دویدم بالا و رفتم اتاق کوک
به غیر از کوک و کس دیگه ای نبود تو عمارت. شاید لوئیس بود ولی نمیدونم کجاس
درو خیلی وحشی باز کردم
اما کوک خیلی ریلکس برگشت نگام کرد.
داشت گلو میزاشت تو ظرف اب
خودمو جمع کردم و گفتم
-عاممم...خب...چیزه...فک کنم...یکم...راستش... خب...
+اگه حرفی نداری برو بیرون مزاحمم نشو
چپ چپ وایستادم و نگاش کردم
+چته عین بز زل زدی بهم؟
-موهات خیلی خوشگله
موهاش واقعا خیلی خوشگل بود صورتشم جذاب بود با اون موها کراش تر میشد و خیلی خوشگل بود
-میدونم
-سگگگگگ
اصن انتظار چنین جوابیو نداشتمم
خیلی ضد حالیههه
+موهای تو هم خوشگ...
-خوشگلن؟
+خوشگل بودن
-الانم خوشگلن خب اصن مد شده موی کوتاه
+من دوس ندارم
-مگه به دوس داشتن توعه
نگاشو ازم گرفت و به روبرو نگا کرد بعد کمی مکث گفت
+راست میگی اصن به من چه ببخشید اگه تا الانم گیر دادم
یه لحظه عذاب وجدان گرفتم
-نه نه ...نههه مشکلی نداره اوکیه
+خببب باشه. حالا میتونی بری
-چرا اینقدر میخوای که برم؟ واقعا در این حد مزاحمم و باعث عذابتم؟
+آره
-عاو...اوک
حس کردم یچیزی درونم شکست
خیلی ناراحت و با یه وایب بدی از اتاق خارج شدم
هنوزم نفهمیدم چرا دلم شور میزد و چرا یهویی اونقدر ترسیدم ولی هرچی که بود نتیجش بد بود...
نباید میرفتم اتاق کوک
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
شیرموزو تموم کرد و بلند شد. گلو از دستم کشید و یدونه خاری که روش بود دستمو زخم کرد.
-اییییی چرا اینقدر وحشی دستم بدجور درد گرفتت
+آخییی
اینو گفت و رفت
همونطور که میرفت با داد گفتم
-فاااااااا.ککککک بهتتتتتتت جئووووونننن جووووونننگگگگ کوووووکککک دیوانهههههههههههه شیبالللللللللللل
چرخید و دستشو گذاشت رو صندلی که کنارش بود
+جرعت داری یبار دیگه بگو
با دیدن ابهت صندلی خفه شدم
با گریه رفتم سراغ جعبه کمکهای اولیه و زخمو پانسمان کردم کف دستم پاره شده بود قشنگ
یهو یه لرزش افتاد تو دلم.
نمیدونم چرا ولی دلم خیلییی شور میزد
اهمیت ندادم ولی قلبم تند تند میزد و کم مونده بود بیاد تو دهنم
رفتم یه لیوان قهوه ریختم ولی وقتی لیوانو برمیداشتم دستم لرزید و افتاد شکست. بدجور ترسیده بودم اما نمیدونم از چی
یهویی ترس کل بدنمو فرا گرفت
دویدم بالا و رفتم اتاق کوک
به غیر از کوک و کس دیگه ای نبود تو عمارت. شاید لوئیس بود ولی نمیدونم کجاس
درو خیلی وحشی باز کردم
اما کوک خیلی ریلکس برگشت نگام کرد.
داشت گلو میزاشت تو ظرف اب
خودمو جمع کردم و گفتم
-عاممم...خب...چیزه...فک کنم...یکم...راستش... خب...
+اگه حرفی نداری برو بیرون مزاحمم نشو
چپ چپ وایستادم و نگاش کردم
+چته عین بز زل زدی بهم؟
-موهات خیلی خوشگله
موهاش واقعا خیلی خوشگل بود صورتشم جذاب بود با اون موها کراش تر میشد و خیلی خوشگل بود
-میدونم
-سگگگگگ
اصن انتظار چنین جوابیو نداشتمم
خیلی ضد حالیههه
+موهای تو هم خوشگ...
-خوشگلن؟
+خوشگل بودن
-الانم خوشگلن خب اصن مد شده موی کوتاه
+من دوس ندارم
-مگه به دوس داشتن توعه
نگاشو ازم گرفت و به روبرو نگا کرد بعد کمی مکث گفت
+راست میگی اصن به من چه ببخشید اگه تا الانم گیر دادم
یه لحظه عذاب وجدان گرفتم
-نه نه ...نههه مشکلی نداره اوکیه
+خببب باشه. حالا میتونی بری
-چرا اینقدر میخوای که برم؟ واقعا در این حد مزاحمم و باعث عذابتم؟
+آره
-عاو...اوک
حس کردم یچیزی درونم شکست
خیلی ناراحت و با یه وایب بدی از اتاق خارج شدم
هنوزم نفهمیدم چرا دلم شور میزد و چرا یهویی اونقدر ترسیدم ولی هرچی که بود نتیجش بد بود...
نباید میرفتم اتاق کوک
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۷.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.