پارت 9
پارت 9
حتی دیگه مادرش هم نبود اون روز ا/ت خواست خودش رو بکشه رگش رو زد ولی پدرش اونو زود تر از اینا پیدا کرد و برد به بیمارستان و ا/ت زنده موند شب بعد از اون اتفاق پدر ا/ت، شب تا صبح ا/ت رو میزد در حدی که ا/ت خون بالا می اورد هیچ کس جلودار پدرش نبود یک بار خواست ا/ت رو دار بزنه ولی جلوشو گرفتن از اون روز به بعد ا/ت به خودش قول داد که دیگه هیچ وقت هیچ وقت نزاره کسی بهش زور بگه یا حتی به این فکر کنه که بخواد نزدیکش بشه اولین باری که جلوی پدرش وایساد وقتی بود که 9 سالش بود وقتی پدرش خواست دست روش بلند کنه دستش و گرف و نزاشت و تا به الان که همچین قدرتی پیدا کرده )
ا/ت ویو
نه نه این امکان نداره یعنی پدرم کل خانوادمو ازم گرفته اعصبانی بودم ولی نباید به روی خودم بیارم چون ممکنه بخواد منم بکشه خیلی آروم رفتم پایین ولی دیگه شلوغ نبود خیلیا رفته بودن خیلی ها ام مونده بودن و گرم صحبت بودن رفتم یه نوشیدنی گرفتم و خوردم که بابام اومد کنارم و گفت
پدر ا/ت : حالت خوبه ا/ت؟
ا/ت : میخوای بد باشم؟
پدر ا/ت : ا/ت باز شروع نکن لطفا
ا/ت : تو اول شروع کردی بعد به من میگی؟
اصلا حوصلشو نداشتم پس
بعد این حرفم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و خوابیدم صبح با صدای تق و توق بیدار شدم دور و برم رو نگاه کردم دیدم یه خدمتکاره داره اتاق منو میگرده پشتش بهم بود و منو نمیدید یعنی داره دنبال چی میگرده چشمام رو نیمه باز گذاشتم تا فکر کنه خوابم یکم صبر کردم که دیدم دست خالی داره میره بیرون سریع رفتم دنبالش تا ببینم کجا میره داشت میرفت سمت اتاق کار بابام رفت تو و درو بست واقعا تعجب کرده بودم اون از دیشب و این از امروز صبح منتظر موندم تا خودش اومد بیرون پشت در منتظر بودم که منو دید سریع چیزی که دستش بودو پشتش قایم کرد که بهش گفتم
ا/ت : اون چیه قایم کردی؟
خدمتکار : ههیچی خانم
اعصبی شدم داد زدم: بدش به من اونو
که آروم آروم اورد بالا دیدم همون پرونده دیشبه یعنی این با اونا همدسته؟
رفتم جلو تر خم شدم و دم گوشش خیلی آروم زمزمه کردم
ا/ت : پس که اینطور
از موهاش گرفتم و بردم داخل اتاق شکنجه هنوزم اون نگهبانه اونجا بود اون کنار بغل دیوار خونی افتاده بود انگار مکس کارشو خوب انجام داده داد زدم و مکس رو صدا زدم بعد چند دقیقه رسید گفتم
ا/ت : مکس اینو ببر حیاط تا بعدا به حسابش برسم
حتی دیگه مادرش هم نبود اون روز ا/ت خواست خودش رو بکشه رگش رو زد ولی پدرش اونو زود تر از اینا پیدا کرد و برد به بیمارستان و ا/ت زنده موند شب بعد از اون اتفاق پدر ا/ت، شب تا صبح ا/ت رو میزد در حدی که ا/ت خون بالا می اورد هیچ کس جلودار پدرش نبود یک بار خواست ا/ت رو دار بزنه ولی جلوشو گرفتن از اون روز به بعد ا/ت به خودش قول داد که دیگه هیچ وقت هیچ وقت نزاره کسی بهش زور بگه یا حتی به این فکر کنه که بخواد نزدیکش بشه اولین باری که جلوی پدرش وایساد وقتی بود که 9 سالش بود وقتی پدرش خواست دست روش بلند کنه دستش و گرف و نزاشت و تا به الان که همچین قدرتی پیدا کرده )
ا/ت ویو
نه نه این امکان نداره یعنی پدرم کل خانوادمو ازم گرفته اعصبانی بودم ولی نباید به روی خودم بیارم چون ممکنه بخواد منم بکشه خیلی آروم رفتم پایین ولی دیگه شلوغ نبود خیلیا رفته بودن خیلی ها ام مونده بودن و گرم صحبت بودن رفتم یه نوشیدنی گرفتم و خوردم که بابام اومد کنارم و گفت
پدر ا/ت : حالت خوبه ا/ت؟
ا/ت : میخوای بد باشم؟
پدر ا/ت : ا/ت باز شروع نکن لطفا
ا/ت : تو اول شروع کردی بعد به من میگی؟
اصلا حوصلشو نداشتم پس
بعد این حرفم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و خوابیدم صبح با صدای تق و توق بیدار شدم دور و برم رو نگاه کردم دیدم یه خدمتکاره داره اتاق منو میگرده پشتش بهم بود و منو نمیدید یعنی داره دنبال چی میگرده چشمام رو نیمه باز گذاشتم تا فکر کنه خوابم یکم صبر کردم که دیدم دست خالی داره میره بیرون سریع رفتم دنبالش تا ببینم کجا میره داشت میرفت سمت اتاق کار بابام رفت تو و درو بست واقعا تعجب کرده بودم اون از دیشب و این از امروز صبح منتظر موندم تا خودش اومد بیرون پشت در منتظر بودم که منو دید سریع چیزی که دستش بودو پشتش قایم کرد که بهش گفتم
ا/ت : اون چیه قایم کردی؟
خدمتکار : ههیچی خانم
اعصبی شدم داد زدم: بدش به من اونو
که آروم آروم اورد بالا دیدم همون پرونده دیشبه یعنی این با اونا همدسته؟
رفتم جلو تر خم شدم و دم گوشش خیلی آروم زمزمه کردم
ا/ت : پس که اینطور
از موهاش گرفتم و بردم داخل اتاق شکنجه هنوزم اون نگهبانه اونجا بود اون کنار بغل دیوار خونی افتاده بود انگار مکس کارشو خوب انجام داده داد زدم و مکس رو صدا زدم بعد چند دقیقه رسید گفتم
ا/ت : مکس اینو ببر حیاط تا بعدا به حسابش برسم
۵۳.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.