عشق خوناشامی من پارت ۳۷
عشق خوناشامی من پارت ۳۷
ویو ا/ت
وقتی برگشتیم به قصر رفتیم داخل اتاقمون وقتی وارد شدم از تعجب دهنم وا موند تخت تزئین شده بود میدونستم جونگکوک چه نقشه ای واسم کشیده(خدا بهت رحم کنه خواهرممممم) پس گفتم
ا/ت: عع خب من برم لباسم رو عوض کنم
داشتم میرفتم که جونگکوک از پشت کمرم رو گرفت و به خودش چسبوند و کنار گوشم آروم زمزمه کرد
جونگکوک: احتیاجی نیست بیبی خودم واست درش میارم
ا/ت: ولی
جونگکوک: دیگه ولی نداره نکنه میترسی ما که قبلا انجامش دادیم
ا/ت: خبب
جونگکوک: پس قبوله شروع کنیم
بهم فرصت هیچ کاری رو نداد و انداختم رو تخت و روم خیمه زد
(اصلا ببینم شما نماز روزههاتون رو خوندین بلند شین برین ببینم📿)
اسمات هر کی جنبه نداره نخونه
روم خیمه زد و شروع کرد ل.ب.ا.م.و م.ی.ب.و.س.ی.د و گاز میگرفت منم دستم رو انداختم دور گردنش و باهاش همکاری میکردم
همینطور که م.ی.ب.و.س.ی.د زیپ لباسم رو باز کرد و لا یه حرکت لباس من و خودش رو درآورد الآن من فقط س.و.ت.ی.ن و ش.و.ر.ت پام بود همینطور که م.ی.ب.و
س.ی.د قفل س.و.ت.ی.ن.م رو باز کرد و انداخت یه گوشه بعد رفت سراغ ترقوههام و شروع کرد به ب.و.س.ی.د.ن.شون اومد سراغ گردنم و مارک میزاشت رفت پایین تر رسید به س.ی.ن.ه.هام یکی رو میخورد اون یکی رو با دستش میمالید و فشار میداد رفت سراغ شکمم و م.ی.ب.و.س.ی.د رسید به پ.و.ص.ی.م ش.و.ر.ت.م رو درآورد و دستش رو گذاشت رو پ.و.ص.ی.م
جونگکوک: داره(نفس) نبض میزنه(نفس)
بعد دوباره اومد سراغ ل.ب.ا.م و میخوردشون و همزمان پ.و.ص.ی.م رو میمالید از ل.ب.ه.ا.م دل کند رفت سراغ پ.و.ص.ی.م و میخوردش بعد بلند شد ب.ا.ک.س.ره.اش رو در آورد و آروم کرد داخلم و همزمان ل.ب.ا.م رو م.ی.ب.و.س.ی.د که عادت کنم وقتی عادت کردم شروع کرد ضربه زدن که ارضا شدیم بعد منو کشید تو بغلش و خوابیدیم
حمایت
ادامه دارد...
ویو ا/ت
وقتی برگشتیم به قصر رفتیم داخل اتاقمون وقتی وارد شدم از تعجب دهنم وا موند تخت تزئین شده بود میدونستم جونگکوک چه نقشه ای واسم کشیده(خدا بهت رحم کنه خواهرممممم) پس گفتم
ا/ت: عع خب من برم لباسم رو عوض کنم
داشتم میرفتم که جونگکوک از پشت کمرم رو گرفت و به خودش چسبوند و کنار گوشم آروم زمزمه کرد
جونگکوک: احتیاجی نیست بیبی خودم واست درش میارم
ا/ت: ولی
جونگکوک: دیگه ولی نداره نکنه میترسی ما که قبلا انجامش دادیم
ا/ت: خبب
جونگکوک: پس قبوله شروع کنیم
بهم فرصت هیچ کاری رو نداد و انداختم رو تخت و روم خیمه زد
(اصلا ببینم شما نماز روزههاتون رو خوندین بلند شین برین ببینم📿)
اسمات هر کی جنبه نداره نخونه
روم خیمه زد و شروع کرد ل.ب.ا.م.و م.ی.ب.و.س.ی.د و گاز میگرفت منم دستم رو انداختم دور گردنش و باهاش همکاری میکردم
همینطور که م.ی.ب.و.س.ی.د زیپ لباسم رو باز کرد و لا یه حرکت لباس من و خودش رو درآورد الآن من فقط س.و.ت.ی.ن و ش.و.ر.ت پام بود همینطور که م.ی.ب.و
س.ی.د قفل س.و.ت.ی.ن.م رو باز کرد و انداخت یه گوشه بعد رفت سراغ ترقوههام و شروع کرد به ب.و.س.ی.د.ن.شون اومد سراغ گردنم و مارک میزاشت رفت پایین تر رسید به س.ی.ن.ه.هام یکی رو میخورد اون یکی رو با دستش میمالید و فشار میداد رفت سراغ شکمم و م.ی.ب.و.س.ی.د رسید به پ.و.ص.ی.م ش.و.ر.ت.م رو درآورد و دستش رو گذاشت رو پ.و.ص.ی.م
جونگکوک: داره(نفس) نبض میزنه(نفس)
بعد دوباره اومد سراغ ل.ب.ا.م و میخوردشون و همزمان پ.و.ص.ی.م رو میمالید از ل.ب.ه.ا.م دل کند رفت سراغ پ.و.ص.ی.م و میخوردش بعد بلند شد ب.ا.ک.س.ره.اش رو در آورد و آروم کرد داخلم و همزمان ل.ب.ا.م رو م.ی.ب.و.س.ی.د که عادت کنم وقتی عادت کردم شروع کرد ضربه زدن که ارضا شدیم بعد منو کشید تو بغلش و خوابیدیم
حمایت
ادامه دارد...
۱۰.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.