پارت 20:خیلی دیر وقت بود همه از خواب غش کرده بودن. کوکم ه
پارت 20:خیلی دیر وقت بود همه از خواب غش کرده بودن. کوکم همین طور. کوکی: پاشو گائول بریم بخوابیم. بدو.
من: چشم امر دیگه ای هم هس؟؟؟؟
کوکی: بله یه چیز خییلی کوشولو اهم بوووووس میخوام از لبای قرمزت. من: اوووو لبای قرمزم؟؟؟نمیدونستم.
بیا جلو خودم میخوام بوست کنم.
کوکی: واااا ینی خواب نییس؟؟؟توو؟؟؟منوووو؟؟؟؟
من: وااا چته اره خوووب ینی چی تو منو بوس کنی همش
رفتم جلو نشوندمش رو تخت .بعدم نشستم رو پاش بهش لبخند زدم اروم لبامو رو لباش چسبوندم. بازوهامو تو دستاش گرفته بود و فشار میداد. میدونستم دوسم داره و میدونست دوسش دارم هیچ حسی بهتر از این نبود. لبامو ازش جدا کردمو صورتشو نوازش کردم.
کوکی:نه بابا ایول من:پس چی فک کردی بگیر بخواب.
کوکی:چشم خانومم شما دستور بده.
دراز کشیدم خسته بودم کوک بوسه ارومی روی پیشونیم زد وخودشم اومد کنارم خوابید. صب ساعت 6 ساعت زنگ خورد من و کوک دو تاییمون بیدار شدیم .
جونگ کوک با اخم و ابرو های تو هم رفته دسشو روی میز میکشید تا ساعتو پیدا کنه و خاموشش کنه. همین که ساعت و خاموش کرد دیدم دوباره داره میخوابه پتو رو از رو سرش کشیدمو گفتم: پاااشو بچه تنبل باید بلند شی ساعت 10 اجرا دارینااا بیخیااال . با التماسو اروم گفت: گائول یه کوچولو دیگه 5 دقیقه بزار بخوابم وای خستم.
من: شرط داره. کوکی: اوم؟ من: باید این 5 دقیقه رو تو بغلت بخوابم. اینو که گفتم چشاشو باز کرد بم لبخند زد . کشوندم تو بغلش. گرم بود و پر از ارامش. پنج دقیقه بعد پا شدم. من: جونگ کوک پاشووو دیگه بدو بدو.
کوکی:باشه الان پا میشم. با چشای پر خوابش رفت و یه زیر پوش سفید پوشید که لخت نباشه . رفتم جلو خودمو بش چسبوندم.کوکی:گائول امروز یه چیزی هستا خیلی سرحالی. من: یه دلیل بگو که سر حال نباشم.
کوکی: یه دلیل بگو که سرحال باشی.
من: بیش از یه دلیل میگم اول 4 ساعت دیگه اجرا دارین و 100 درصد جایزه مال شماس . نیکا رو هم میبینم. و مهم تر از همه اینکه الان پیشمی. کوکی: کاملا قانع شدم .منو کوک با هم رفتیم آشپز خونه من: سلام بچه ها صبتون بخیرررر. هیشکی جواب نداد همه خواب بودند. کوکی: نچ نچ نچ اینا رو اگه یه دوست دختر مثه مال من داشتین الان وضتون این نبود. من: بلههه پس چی حالا یه فکری کن اینا رو بیدار کنیم. کوک:وی و جیمین با من. من: لوس نشو شوگا هم با تو. من: میااا تو دیگه چرااا خیر سرت باید نام جونو هم بیدار میکردی. میا : گائووول خوابم میااااد.
من: وااای بچه هااااا پاااشیییییین.
وی سرشو از رو میز برداشتو آشفته و در هم گفت: چیه؟؟ چی شده؟کی؟ من: اووو چته تو مگه روز اعدامتههه بچه.
به بدبختی همشونو بیدار کردیم و سمت استودیو کا بی اس رفتیم. همه رفتیم تو اتاق میکاپ . بچه ها باید میرفتن 2 دور رقصو تمرین میکردن. کوکی: گائولک من: بله؟؟
عشقم من برم اتاق تمرین دوست دارم . من: وااااا منم دوست دارم. تو اتاق با میا تنها بودیم که نیکا درو باز کرد و اومد تو. من: سلام نیکا کجا بودی دختر؟؟
نیکا: سلام عزیزم ببخشید سرم شلوغ بود. سلام میا.
میا: سلااام .نیکا: چرا تنهایین؟؟ من: بچه ها واسه تمرین رقصشون رفتن. کوک خیلی عجیب بود میگه من میرم اتاق تمرین دوست دارم هه عجیبه. نیکا سرشو پایین گرفت و اهی کشید. من: نیکا چیه؟؟؟ نیکا: هیچی فقط......
من: چی بگو عزیزم. سرشو بالا گرفت و نزدیک شد.
نیکا: چیکار میکنی که همه اینقد دوست دارن؟؟؟خوش به حالت. من: دیووونه چی میگیییی .
نیکا: همه دوست دارن کوک جین جیمین جی هوپ تهیونگ..
صورتشو با دو تا دستام گرفتم: نیکا چی میگی وی تو رو دوست داره. نیکا: قشنگ پیداست.
حرفی برای زدن نداشتم یهو دیدم وی در و کوبوند اومد تو:
گائوووول گائوووول اجیه خودم. .. با دیدن نیکا جا خورد خودشو جمع و جور کرد و سر سنگین گفت: سلام. نیکا هم اروم جواب سلامشو داد. نیکا: ببخشید من دیگه برم گائول بای . من: بای بای. وی اومد جلو و دسشو رو شونم گذاشت: گائول چه خبره اینجا؟؟؟ بش لبخندی زدم خیلی ریلکس گفتم : وا باید خبری باشه؟؟؟؟؟
تهیونگ: تو فک کردی من نمیفهمم؟؟؟ نیکا .. نیکا؟؟
من: نیکا چی؟؟؟.اون اذیتت میکنه؟؟؟؟؟
تهیونگ :نه اون از من خوشش نمیاد اون وقتی منو میبینه فرااار میکنه. صورتشو گرفتمووو چرخوندم. من: وااای دیووونه دیووونه اون عاشقتهههه احمق.
تهیونگ: متوجه حرفات نمیشم. من: بابا اون خیلی دوست دارههه اون فک میکرد تو ازش بدت میاااد .
تهیونگ : نههههه واااای. زدیم زیر خنده. کوک در و باز کرد اومد تو. کوکی: چیکار میکنین شما دو تااااا .
من: چشم امر دیگه ای هم هس؟؟؟؟
کوکی: بله یه چیز خییلی کوشولو اهم بوووووس میخوام از لبای قرمزت. من: اوووو لبای قرمزم؟؟؟نمیدونستم.
بیا جلو خودم میخوام بوست کنم.
کوکی: واااا ینی خواب نییس؟؟؟توو؟؟؟منوووو؟؟؟؟
من: وااا چته اره خوووب ینی چی تو منو بوس کنی همش
رفتم جلو نشوندمش رو تخت .بعدم نشستم رو پاش بهش لبخند زدم اروم لبامو رو لباش چسبوندم. بازوهامو تو دستاش گرفته بود و فشار میداد. میدونستم دوسم داره و میدونست دوسش دارم هیچ حسی بهتر از این نبود. لبامو ازش جدا کردمو صورتشو نوازش کردم.
کوکی:نه بابا ایول من:پس چی فک کردی بگیر بخواب.
کوکی:چشم خانومم شما دستور بده.
دراز کشیدم خسته بودم کوک بوسه ارومی روی پیشونیم زد وخودشم اومد کنارم خوابید. صب ساعت 6 ساعت زنگ خورد من و کوک دو تاییمون بیدار شدیم .
جونگ کوک با اخم و ابرو های تو هم رفته دسشو روی میز میکشید تا ساعتو پیدا کنه و خاموشش کنه. همین که ساعت و خاموش کرد دیدم دوباره داره میخوابه پتو رو از رو سرش کشیدمو گفتم: پاااشو بچه تنبل باید بلند شی ساعت 10 اجرا دارینااا بیخیااال . با التماسو اروم گفت: گائول یه کوچولو دیگه 5 دقیقه بزار بخوابم وای خستم.
من: شرط داره. کوکی: اوم؟ من: باید این 5 دقیقه رو تو بغلت بخوابم. اینو که گفتم چشاشو باز کرد بم لبخند زد . کشوندم تو بغلش. گرم بود و پر از ارامش. پنج دقیقه بعد پا شدم. من: جونگ کوک پاشووو دیگه بدو بدو.
کوکی:باشه الان پا میشم. با چشای پر خوابش رفت و یه زیر پوش سفید پوشید که لخت نباشه . رفتم جلو خودمو بش چسبوندم.کوکی:گائول امروز یه چیزی هستا خیلی سرحالی. من: یه دلیل بگو که سر حال نباشم.
کوکی: یه دلیل بگو که سرحال باشی.
من: بیش از یه دلیل میگم اول 4 ساعت دیگه اجرا دارین و 100 درصد جایزه مال شماس . نیکا رو هم میبینم. و مهم تر از همه اینکه الان پیشمی. کوکی: کاملا قانع شدم .منو کوک با هم رفتیم آشپز خونه من: سلام بچه ها صبتون بخیرررر. هیشکی جواب نداد همه خواب بودند. کوکی: نچ نچ نچ اینا رو اگه یه دوست دختر مثه مال من داشتین الان وضتون این نبود. من: بلههه پس چی حالا یه فکری کن اینا رو بیدار کنیم. کوک:وی و جیمین با من. من: لوس نشو شوگا هم با تو. من: میااا تو دیگه چرااا خیر سرت باید نام جونو هم بیدار میکردی. میا : گائووول خوابم میااااد.
من: وااای بچه هااااا پاااشیییییین.
وی سرشو از رو میز برداشتو آشفته و در هم گفت: چیه؟؟ چی شده؟کی؟ من: اووو چته تو مگه روز اعدامتههه بچه.
به بدبختی همشونو بیدار کردیم و سمت استودیو کا بی اس رفتیم. همه رفتیم تو اتاق میکاپ . بچه ها باید میرفتن 2 دور رقصو تمرین میکردن. کوکی: گائولک من: بله؟؟
عشقم من برم اتاق تمرین دوست دارم . من: وااااا منم دوست دارم. تو اتاق با میا تنها بودیم که نیکا درو باز کرد و اومد تو. من: سلام نیکا کجا بودی دختر؟؟
نیکا: سلام عزیزم ببخشید سرم شلوغ بود. سلام میا.
میا: سلااام .نیکا: چرا تنهایین؟؟ من: بچه ها واسه تمرین رقصشون رفتن. کوک خیلی عجیب بود میگه من میرم اتاق تمرین دوست دارم هه عجیبه. نیکا سرشو پایین گرفت و اهی کشید. من: نیکا چیه؟؟؟ نیکا: هیچی فقط......
من: چی بگو عزیزم. سرشو بالا گرفت و نزدیک شد.
نیکا: چیکار میکنی که همه اینقد دوست دارن؟؟؟خوش به حالت. من: دیووونه چی میگیییی .
نیکا: همه دوست دارن کوک جین جیمین جی هوپ تهیونگ..
صورتشو با دو تا دستام گرفتم: نیکا چی میگی وی تو رو دوست داره. نیکا: قشنگ پیداست.
حرفی برای زدن نداشتم یهو دیدم وی در و کوبوند اومد تو:
گائوووول گائوووول اجیه خودم. .. با دیدن نیکا جا خورد خودشو جمع و جور کرد و سر سنگین گفت: سلام. نیکا هم اروم جواب سلامشو داد. نیکا: ببخشید من دیگه برم گائول بای . من: بای بای. وی اومد جلو و دسشو رو شونم گذاشت: گائول چه خبره اینجا؟؟؟ بش لبخندی زدم خیلی ریلکس گفتم : وا باید خبری باشه؟؟؟؟؟
تهیونگ: تو فک کردی من نمیفهمم؟؟؟ نیکا .. نیکا؟؟
من: نیکا چی؟؟؟.اون اذیتت میکنه؟؟؟؟؟
تهیونگ :نه اون از من خوشش نمیاد اون وقتی منو میبینه فرااار میکنه. صورتشو گرفتمووو چرخوندم. من: وااای دیووونه دیووونه اون عاشقتهههه احمق.
تهیونگ: متوجه حرفات نمیشم. من: بابا اون خیلی دوست دارههه اون فک میکرد تو ازش بدت میاااد .
تهیونگ : نههههه واااای. زدیم زیر خنده. کوک در و باز کرد اومد تو. کوکی: چیکار میکنین شما دو تااااا .
۴۴.۵k
۰۷ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.