ᵖ3
یه وو: ولی خودمونیما آشپزیت حرف نداره
کوک:می دونم یه وو:ایش حالا که وقتی بیای قراره فرمان بردار من شی پس از همین الان باید تمرین کنی درست باهم حرف بزنی فهمیدی؟ ببین قصر قوانين خاص خودشو داره و تو باید اینا رو آموزش ببینی که فک نکنم بتونی جز هوارانگ من بشی چون باهوش ترینا قوی ترینا خوش تیپ و جذاب ترین مردا هستن که تو فک نکنم هیچ کدوم رو نداشته باشی پس اگه قبول نشدی به من ربطی نداره دیگه
کوک: وقتی همه دخترا که چیزی نیست هوارانگ های عزیز پرنسس رو عاشق خودم کردم میفهمی اون وقت دارم یه نه
یه وو:هه تو واي کدوم دختری می خواد با اخلاق تو کنار بیاد؟ فک کنم قراره تا آخر عمرت تنها باشی
کوک*نیشخند
یه وو: هوووو بلاخره رسیدم به قصر زیبا در عین حال قفس نازنینم هوف هی درو دروازه رو باز کن می خوام برم داخل * نشانتون رو بهم نشون بدین + نشان می خوای الان یعنی می خوای بگی که نمی دونی که من پرنسسم؟ *سرورم مارو ببخشید (زانو میزنن )
کوک:واو فک کنم زدم به هدف و خیلی وقتهههههه ولی دختره خیلی اسکله ها خخخ * هی صب کن تو نمی تونی بری + مشکلی نیست همراه منه *یه
یه وو:میری پیش افسر کیم و بهش میگی که از طرف من اومدی و تا بهت اجازه بدن و ازت تست بگیرن خب و مهارتت رو بسنجن و قراره به احتمال یه مسابقه هم برات بزارن و تو این مدت باید خوب خودتو تقویت کنی که قبول شی فهمیدی دیگه من باید برمو خیلی کار دارم
تهیونگ : بانووووووووو کجا بودینننننننن نمی دونین چقدر نگران تون شدیمممم یه وو:آیگووووو شکنجه که نشدین نه؟ تهیونگ :نه فقط زندانی شدیم لطفا از این به بعد هر جا رفتین بگین ما همراتون بیایم
یه وو: لشکر که نباید همراه خودم راه بندازم دیگه
تهیونگ :راستی این کیه
یه وو: خودمم تاحالا اسمش رو نپرسیدم قراره جز شما ها شه
کوک:می دونم یه وو:ایش حالا که وقتی بیای قراره فرمان بردار من شی پس از همین الان باید تمرین کنی درست باهم حرف بزنی فهمیدی؟ ببین قصر قوانين خاص خودشو داره و تو باید اینا رو آموزش ببینی که فک نکنم بتونی جز هوارانگ من بشی چون باهوش ترینا قوی ترینا خوش تیپ و جذاب ترین مردا هستن که تو فک نکنم هیچ کدوم رو نداشته باشی پس اگه قبول نشدی به من ربطی نداره دیگه
کوک: وقتی همه دخترا که چیزی نیست هوارانگ های عزیز پرنسس رو عاشق خودم کردم میفهمی اون وقت دارم یه نه
یه وو:هه تو واي کدوم دختری می خواد با اخلاق تو کنار بیاد؟ فک کنم قراره تا آخر عمرت تنها باشی
کوک*نیشخند
یه وو: هوووو بلاخره رسیدم به قصر زیبا در عین حال قفس نازنینم هوف هی درو دروازه رو باز کن می خوام برم داخل * نشانتون رو بهم نشون بدین + نشان می خوای الان یعنی می خوای بگی که نمی دونی که من پرنسسم؟ *سرورم مارو ببخشید (زانو میزنن )
کوک:واو فک کنم زدم به هدف و خیلی وقتهههههه ولی دختره خیلی اسکله ها خخخ * هی صب کن تو نمی تونی بری + مشکلی نیست همراه منه *یه
یه وو:میری پیش افسر کیم و بهش میگی که از طرف من اومدی و تا بهت اجازه بدن و ازت تست بگیرن خب و مهارتت رو بسنجن و قراره به احتمال یه مسابقه هم برات بزارن و تو این مدت باید خوب خودتو تقویت کنی که قبول شی فهمیدی دیگه من باید برمو خیلی کار دارم
تهیونگ : بانووووووووو کجا بودینننننننن نمی دونین چقدر نگران تون شدیمممم یه وو:آیگووووو شکنجه که نشدین نه؟ تهیونگ :نه فقط زندانی شدیم لطفا از این به بعد هر جا رفتین بگین ما همراتون بیایم
یه وو: لشکر که نباید همراه خودم راه بندازم دیگه
تهیونگ :راستی این کیه
یه وو: خودمم تاحالا اسمش رو نپرسیدم قراره جز شما ها شه
۴۰.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.