فیک کوک (پرستار بچه) پارت 10

خیلی ناز خوابیده بود🥺 بلند شدم لباس عوض کردم یه دوش گرفتم وقتی برگشتم دیدم بیدار شده
کوک: دلم تنگ شده بود
لیا: همین امروز منو دیدید
کوک: خوب چکار کنم دلم تنگ شد
لیا: انقد لوس نشو بلند شو کیم دو رو ببریم بیرون زیادی تو خونه بمونه براش بده
کوک: راست میگی اخرین بار هفته پیش برای غذا بردیمش بیرون
لیا: من اماده میشم تو هم اماده شو تا بریم
کوک: اوکی
نیم ساعت بعد :
اماده شدم و اومدم بیرون کوک هنوز داشت اماده میشد
من رفتم کیم دو رو اماده کنم
کیم دو داشت با تبلت بازی میکرد
لیا: کیم دو میتونم بیام داخل
کیم دو: اوهوم بیا
لیا: کیم دو میخوایم بریم بیرون لباس بپوش
کیم دو: من از بیرون بدم میاد
لیا: چرا
کیم دو : خوب من فکر میکنم اگه برم بیرون بچه ها بهم بخندن که مامان نداره
لیا: اوممم یه فکری دارم بیا من نقش مادرتو بازی میکنم
کیم دو: واقعا؟
لیا: اره
کیم دو : خوب باشه من اماده میشم
لیا : بنظرت ست کنیم؟ تو مثل من لباس کرمی داری مگه نه
کیم دو: اره 3 تا دارم
لیا : خوب خوبه یکیشو انتخاب کن ست کنیم
وقتی برگشتم دیدم کوک هم کرمی پوشیده بود
لیا: چه جالب! من و تو و کیم دو ست کردیم😂
کوک و کیم دو😁😄😂
10 مین بعد : سوار ماشین شدیم و رسیدیم پارک
قرار بود بریم پیک نیک
یه ربعی میشه نشستیم تو پارک
....