( ادامه ی پارت 22)
( ادامه ی پارت 22)
تهیون: بیا امتحان کنیم، یه هفته فقط یه هفته باهم... امم.. چجوری بگم.
بومگیو: خب بگو.. تهیون: خب بیا یه هفته باهم قرار بزاریم! 😖
بومگیو: قرار... یه هفته... یعنی انقد دوسم داری؟ تهیون: در حدی دارم که بخوام تنها کسی باشی که تو این دنیا عاشقشم، و الانم هستی! چوی بومگیو!( زانو زدن) میتونم فقط برا یه هفته که شده، کنارت باشم؟! بومگیو: ها؟ چی؟ .... منظورت... تهیون: اره منظورم اینه که بیا یه هفته،... امم... قرار بزاریم! بومگیو با تعجب به اون نگاه کرد.. ولی انگار خودش هم بدش نمیومد( عررر)
بومگیو:خب.... فردا بهت میگم! بومگیو بعد گفتن این حرف دویید و از اونجا دور شد...( فردا ی همان روز)صبح بود و بومگیو تو فکر این بود که دقیقا جواب تهیون رو چی بده؟ اون به کلاس رسید ... تهیون: هی.. بومگیو
بومگیو: اوه... س.. سلام.. تهیون: خب... فکر کردی!؟ بومگیو: به چی؟
تهیون: خب به جواب درخواست دیروزم، همون.. بومگیو: اها.. اره.. فکر کردم.
تهیون: بیا امتحان کنیم، یه هفته فقط یه هفته باهم... امم.. چجوری بگم.
بومگیو: خب بگو.. تهیون: خب بیا یه هفته باهم قرار بزاریم! 😖
بومگیو: قرار... یه هفته... یعنی انقد دوسم داری؟ تهیون: در حدی دارم که بخوام تنها کسی باشی که تو این دنیا عاشقشم، و الانم هستی! چوی بومگیو!( زانو زدن) میتونم فقط برا یه هفته که شده، کنارت باشم؟! بومگیو: ها؟ چی؟ .... منظورت... تهیون: اره منظورم اینه که بیا یه هفته،... امم... قرار بزاریم! بومگیو با تعجب به اون نگاه کرد.. ولی انگار خودش هم بدش نمیومد( عررر)
بومگیو:خب.... فردا بهت میگم! بومگیو بعد گفتن این حرف دویید و از اونجا دور شد...( فردا ی همان روز)صبح بود و بومگیو تو فکر این بود که دقیقا جواب تهیون رو چی بده؟ اون به کلاس رسید ... تهیون: هی.. بومگیو
بومگیو: اوه... س.. سلام.. تهیون: خب... فکر کردی!؟ بومگیو: به چی؟
تهیون: خب به جواب درخواست دیروزم، همون.. بومگیو: اها.. اره.. فکر کردم.
۵.۲k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.