Part 14
_ات..... ات
هرچی صداش کردم جواب نداد یهو بغضش ترکید ...... نگاهم رفت سمت گوشی.... پیام رو خوندم
نوشته بود
«خانم مین ات، دکترتون امروز اومدن کره و خیلی زود باید برگردن... پس برای همین تایم عمل شما میوفته برای فردا
فکر میکنم این تصمیم برای شما هم بهتر باشه
باتشکر »
سرم رو اوردم بالا و زل زدم تو چشماش
_این... این ک خبر خوبیه
چرا داری گریه میکنی؟
نمیدونم حرف من باعث ناراحتیش شد یا دلیل دیگه ای داشت اخه بعد اینکه اینو گفتم گریش شدت گرفت
+هققققق م. من ک گفتم هق ا. این عمل هق ریسک زیادی دارع هققققق ممکنه زنده از اتاق عمل برنگردم
_یااااا این چ حرفیه میزنی.... ممکنه عملت عالی پیش بره ب اینشم فکر کن
دستش رو گرفت و ازش پرسیدم
ات ویو :
دستمو گرفت و پرسید
_اتاقت کجاس
+ا.اونجاا..... واس...
خاستم ادامه حرفم رو بزنم ک دستم رو کشید و برد تو اتاق نشوندم رو تخت و
_هییییی خانم من ات... شما باید زود بخابی برات ضرر دارع *خنده( بخاطر اینکه روحیش رو عوض کنه )
+ من ک الان خا....
هنوز حرفم تموم نشده بود
نشست کنارم دستاش رو گذاشت روی دوتا شونم و ب عقب هدایت کرد تعجب کرده بودم
_الان دیگه مجبوری بخابی..... من میرم تو بگیر بخاب
جیمین ویو :
تنهاش گذاشتم فکر کردم اگه تنها باشه راحت تر
تا موقعی ک رسیدم تو فکرش بودم
اخه... اخه من چرا باید ب اون فکر کنم.... هوم درسته.... اون دوستمه... واس همینه
با همین فکرا خودمو سر گرم کردم تا رسیدم
روی تخت دراز کشیدم
وارد صفحه چت ات شدم
تایپ کردم ک
« این عمل قرار فوقولاده پیش بره...خودتو نباز و ب نیمه پر لیوان نگاه کن....من کنارتم!»
هرچی صداش کردم جواب نداد یهو بغضش ترکید ...... نگاهم رفت سمت گوشی.... پیام رو خوندم
نوشته بود
«خانم مین ات، دکترتون امروز اومدن کره و خیلی زود باید برگردن... پس برای همین تایم عمل شما میوفته برای فردا
فکر میکنم این تصمیم برای شما هم بهتر باشه
باتشکر »
سرم رو اوردم بالا و زل زدم تو چشماش
_این... این ک خبر خوبیه
چرا داری گریه میکنی؟
نمیدونم حرف من باعث ناراحتیش شد یا دلیل دیگه ای داشت اخه بعد اینکه اینو گفتم گریش شدت گرفت
+هققققق م. من ک گفتم هق ا. این عمل هق ریسک زیادی دارع هققققق ممکنه زنده از اتاق عمل برنگردم
_یااااا این چ حرفیه میزنی.... ممکنه عملت عالی پیش بره ب اینشم فکر کن
دستش رو گرفت و ازش پرسیدم
ات ویو :
دستمو گرفت و پرسید
_اتاقت کجاس
+ا.اونجاا..... واس...
خاستم ادامه حرفم رو بزنم ک دستم رو کشید و برد تو اتاق نشوندم رو تخت و
_هییییی خانم من ات... شما باید زود بخابی برات ضرر دارع *خنده( بخاطر اینکه روحیش رو عوض کنه )
+ من ک الان خا....
هنوز حرفم تموم نشده بود
نشست کنارم دستاش رو گذاشت روی دوتا شونم و ب عقب هدایت کرد تعجب کرده بودم
_الان دیگه مجبوری بخابی..... من میرم تو بگیر بخاب
جیمین ویو :
تنهاش گذاشتم فکر کردم اگه تنها باشه راحت تر
تا موقعی ک رسیدم تو فکرش بودم
اخه... اخه من چرا باید ب اون فکر کنم.... هوم درسته.... اون دوستمه... واس همینه
با همین فکرا خودمو سر گرم کردم تا رسیدم
روی تخت دراز کشیدم
وارد صفحه چت ات شدم
تایپ کردم ک
« این عمل قرار فوقولاده پیش بره...خودتو نباز و ب نیمه پر لیوان نگاه کن....من کنارتم!»
۱۳.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.