چندپارتی هری
چندپارتی عشق در هاگوارتز
Part 7
ات ویو:یه چیزی همینجوری جواب دادم خوب بود که درست بود. خلاصه که رفتیم برای شام مثل اینکه امشب شام سوپ داشتیم دسر هم ژله بود شام رو خوردیم بعد رفتیم خوابگاه بچه های خوابگاه دخترونه میخواستن با پسرا جرأت حقیقت بازی کنن از اونجایی که حوصله نداشتم رفتم تو تختم شروع کردم به نوشتن نامه برای والدینم همون چیزایی که اول صبح نوشته بودم به اضافه ی بعضی جزئیات نوشتم و نامه رو تا کردم و به مای جغدم برفی بستم و فرستادمش بیرون....تو تخت داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم...آخه چرا هری و دراکو با اینکه دشمن همن کنار من خوب بودن؟! با همین فکرا بود که خوابم برد
آلیس ویو: دیگه بازی تموم شده بود و منم رفتم تو اتاق که بخوابم دیدم ات هم خوابش برده حتما امروز خیلی خسته شده....منم رو تخت خودم خوابیدم
ات ویو:صبح با داد و بیداد آلیس از خواب بیدار شدم
آلیس:اتتتتت پاشوووووو(داد)
ات:آروم تر خواهرم حنجرت رو پاره کردی بیدار شدم
ات ویو:امروز حالم زیاد خوب نبود و به دلم افتاده بود که یه اتفاق بد میوفته....موهامو درست کردم یونیفرمم رو پوشیدم و موهامو درست کردم و همراه با آلیس رفتیم سالن غذاخوری بعد از خوردن صبحانه بازم کار همیشگی شروع شد رفتن از این کلاس به اون کلاس خلاصه بعد از ظهر شد برای استراحت با بعضی از دوستای آلیس رفتیم حیاط
یکی از دوستای آلیس اسمش امیلیا بود داشت حرف میزد
امیلیا:بچه ها نظرتون چیه امشب بریم جنگل ممنوعه
همه به جز ات:آره
آلیس:ات تو چی؟!
ات:نه من دنبال دردسر نیستم..مرسی ولی نمیام
آلیس و دوستاش:بیا خوش میگذره
ات ویو:نمیخواستم برم ولی با کلی اصرار قرار شد برم...معلوم نیست چه اتفاقی قراره بیوفته
ادامه دارد....
Part 7
ات ویو:یه چیزی همینجوری جواب دادم خوب بود که درست بود. خلاصه که رفتیم برای شام مثل اینکه امشب شام سوپ داشتیم دسر هم ژله بود شام رو خوردیم بعد رفتیم خوابگاه بچه های خوابگاه دخترونه میخواستن با پسرا جرأت حقیقت بازی کنن از اونجایی که حوصله نداشتم رفتم تو تختم شروع کردم به نوشتن نامه برای والدینم همون چیزایی که اول صبح نوشته بودم به اضافه ی بعضی جزئیات نوشتم و نامه رو تا کردم و به مای جغدم برفی بستم و فرستادمش بیرون....تو تخت داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم...آخه چرا هری و دراکو با اینکه دشمن همن کنار من خوب بودن؟! با همین فکرا بود که خوابم برد
آلیس ویو: دیگه بازی تموم شده بود و منم رفتم تو اتاق که بخوابم دیدم ات هم خوابش برده حتما امروز خیلی خسته شده....منم رو تخت خودم خوابیدم
ات ویو:صبح با داد و بیداد آلیس از خواب بیدار شدم
آلیس:اتتتتت پاشوووووو(داد)
ات:آروم تر خواهرم حنجرت رو پاره کردی بیدار شدم
ات ویو:امروز حالم زیاد خوب نبود و به دلم افتاده بود که یه اتفاق بد میوفته....موهامو درست کردم یونیفرمم رو پوشیدم و موهامو درست کردم و همراه با آلیس رفتیم سالن غذاخوری بعد از خوردن صبحانه بازم کار همیشگی شروع شد رفتن از این کلاس به اون کلاس خلاصه بعد از ظهر شد برای استراحت با بعضی از دوستای آلیس رفتیم حیاط
یکی از دوستای آلیس اسمش امیلیا بود داشت حرف میزد
امیلیا:بچه ها نظرتون چیه امشب بریم جنگل ممنوعه
همه به جز ات:آره
آلیس:ات تو چی؟!
ات:نه من دنبال دردسر نیستم..مرسی ولی نمیام
آلیس و دوستاش:بیا خوش میگذره
ات ویو:نمیخواستم برم ولی با کلی اصرار قرار شد برم...معلوم نیست چه اتفاقی قراره بیوفته
ادامه دارد....
۱۲.۷k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.