روح آبی
#روح آبی
#پارت ۵۳
خب با نقشه ی خودش با هیا هم گروه بود اما وجود مین لی باعث میشد بهش نیاز نباشه
از چهرش میشد حدس زد که ناراحته!
و مشخص شدنش با این بود که موتوری از میلی متریش رد شد و دانشجو ها فریاد زدند اما اون نفهمید و از جاش تکون نخورد
خوبیش این بود که اصلا اتفاقی نیفتاد
به سمت هیا رفت و اون پاکت رو بهش داد
_خب من راهنماییت می کنم
_هوم
هوم؟!
الان باید تشکر می کردا!
ولش
سری تکون داد و شروع به راه رفتن به سمت داخلی پارک کردن
مین لی دقیقا کنار دیگه ی هیا بود
و دست در دست هم بودن!
قطعاً کوک مثل بمب آتشینی بود که با کوچکترین چیزی به انفجار می رسید
_استاد من شخص مورد نظرمو پیدا کردم بریم سمتش؟
به سمت صورت دختر برگشت
_قبل از رفتن بهتر نیست دلیل خوبی برای رفتن پیش اون شخص پیدا کنی؟
چیییی!
تقریباً پلک کوک چند بار پرید!
اون مین لی عوضی چه حق نظری داشت که الان داشت بجای اون جواب می داد!
_مین لی،عزیزمم!من استادم و ازت ممنون میشم توی کار من با دانشجو ها دخالت نکنی!
با خشمی پنهان گفت و دست هیا رو گرفت و با خودش به سمت اون مرد کشوند
_آقا؟
مرد رو صدا زد تا بهش نگاه کنه اون مشغول خوندن کتابی بود
_من باهاش حرف می زنم اما شناسایی بیماریش و تحقیق با خودته پس خوب گوش کن
کنار گوش هیا گفت و بعد از چشمکی ازش دور شد و کنار مرد نشست
مین لی دورتر از اون خشکش زده بود
خودش رو جمع کرد و کنار کوک نشست
باید نمره ی درستی می گرفت
کوک و مین لی اصلا مهم نبودن!
اما خب...
هیا غرق صحبت اون دو شد!
اون مرد همراه کوک انگلیسی صحبت می کردند
و کوک جوری انگلیسی صحبت می کرد انگار زبان اصلیشه!
و خب این عیبی نداشت نه؟که بگه کوک با اون لباس و لحن زیباش زیادی چشمگیر بود!
بلاخره حواسش رو جمع کرد تا تحقیقش رو کامل کنه
کوک زیادی ذوق زده شده بود!
بله چون به محض اتمام حرفاش متوجه شد مین لی دیگه نیست!
از کنار مرد بلند شد و با خداحافظی ازش به سمت بستنی فروشی سیار رفت
هیا با دو دنبالش اومد
_استاد!کجا میریم بر نمی گردیم؟
_کارمون تموم شده ولی هنوز وقت هست یک لحظه وایستا
بعد از چند لحظه با دو بستنی پیش هیا برگشت
اون متعجب بود
روی نیمکتی نشست و بهش اشاره کرد که کنارش بره
_استاد!
خب هیا حتما قبول نمی کرد
_چیه؟نمی خوام بخورمت که!
هیا بلاخره کنارش نشست
بستنی رو به سمتش گرفت
خب حرف میزد نه؟
_هیا تو این دو ماه عوض شدی!
منتظر جواب بود
آیا هیا باهاش هم صحبت می شد!؟
شاید آره شایدم نه
...
#بی تی اس
#پارت ۵۳
خب با نقشه ی خودش با هیا هم گروه بود اما وجود مین لی باعث میشد بهش نیاز نباشه
از چهرش میشد حدس زد که ناراحته!
و مشخص شدنش با این بود که موتوری از میلی متریش رد شد و دانشجو ها فریاد زدند اما اون نفهمید و از جاش تکون نخورد
خوبیش این بود که اصلا اتفاقی نیفتاد
به سمت هیا رفت و اون پاکت رو بهش داد
_خب من راهنماییت می کنم
_هوم
هوم؟!
الان باید تشکر می کردا!
ولش
سری تکون داد و شروع به راه رفتن به سمت داخلی پارک کردن
مین لی دقیقا کنار دیگه ی هیا بود
و دست در دست هم بودن!
قطعاً کوک مثل بمب آتشینی بود که با کوچکترین چیزی به انفجار می رسید
_استاد من شخص مورد نظرمو پیدا کردم بریم سمتش؟
به سمت صورت دختر برگشت
_قبل از رفتن بهتر نیست دلیل خوبی برای رفتن پیش اون شخص پیدا کنی؟
چیییی!
تقریباً پلک کوک چند بار پرید!
اون مین لی عوضی چه حق نظری داشت که الان داشت بجای اون جواب می داد!
_مین لی،عزیزمم!من استادم و ازت ممنون میشم توی کار من با دانشجو ها دخالت نکنی!
با خشمی پنهان گفت و دست هیا رو گرفت و با خودش به سمت اون مرد کشوند
_آقا؟
مرد رو صدا زد تا بهش نگاه کنه اون مشغول خوندن کتابی بود
_من باهاش حرف می زنم اما شناسایی بیماریش و تحقیق با خودته پس خوب گوش کن
کنار گوش هیا گفت و بعد از چشمکی ازش دور شد و کنار مرد نشست
مین لی دورتر از اون خشکش زده بود
خودش رو جمع کرد و کنار کوک نشست
باید نمره ی درستی می گرفت
کوک و مین لی اصلا مهم نبودن!
اما خب...
هیا غرق صحبت اون دو شد!
اون مرد همراه کوک انگلیسی صحبت می کردند
و کوک جوری انگلیسی صحبت می کرد انگار زبان اصلیشه!
و خب این عیبی نداشت نه؟که بگه کوک با اون لباس و لحن زیباش زیادی چشمگیر بود!
بلاخره حواسش رو جمع کرد تا تحقیقش رو کامل کنه
کوک زیادی ذوق زده شده بود!
بله چون به محض اتمام حرفاش متوجه شد مین لی دیگه نیست!
از کنار مرد بلند شد و با خداحافظی ازش به سمت بستنی فروشی سیار رفت
هیا با دو دنبالش اومد
_استاد!کجا میریم بر نمی گردیم؟
_کارمون تموم شده ولی هنوز وقت هست یک لحظه وایستا
بعد از چند لحظه با دو بستنی پیش هیا برگشت
اون متعجب بود
روی نیمکتی نشست و بهش اشاره کرد که کنارش بره
_استاد!
خب هیا حتما قبول نمی کرد
_چیه؟نمی خوام بخورمت که!
هیا بلاخره کنارش نشست
بستنی رو به سمتش گرفت
خب حرف میزد نه؟
_هیا تو این دو ماه عوض شدی!
منتظر جواب بود
آیا هیا باهاش هم صحبت می شد!؟
شاید آره شایدم نه
...
#بی تی اس
۳.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.