وقتی تازه عضو گروه شدی...
#سناریو #استری_کیدز #لینو #مینهو #بی_تی_اس
مدتی از ورودت به گروه میگذشت،خیلی خوب تونسته بودی با پسرا کنار بیای و رابطه خوبی باهاشون داشتی؛البته باید لینو رو فاکتور بگیریم.
اون خیلی باهات سرد برخورد میکرد،همیشه عجیب نگاهت میکرد طوری که اذیت میشدی؛اما سعی کردی باهاش کنار بیای،بلاخره اون همگروهیت بود و نمیتونستی باهاش بد رفتار کنی.
توی اتاق تمرین بودی که یهو در باز شد
! ات ما داریم میریم،تو نمیای؟
نگاهت رو به سمت صدا بردی و با دیدن بنگچان لبخندی زدی
× نه شما برین من هنوز باید این دنسو تمرین کنم
! مراقب خودت باش کوچولو
خندیدی
× تو هم همینطور ولف چان
•گذشت ۳ ساعت•
به ساعت نگاهی کردی، ۲ شبو رد کرده بود. تصمیم گرفتی به خونه بری ادامه تمرین رو برای فردا بزاری. وسایلات رو جمع کردی و از اتاق تمرین بیرون رفتی؛داشتی به سمت در خروجی کمپانی میرفتی که دستت توسط فردی گرفته شد.
÷ کجا میری این وقت شب
متعجب و ترسیده به لینو نگاه کردی
× تو اینجا چیکار میکنی؟مگه با پسرا نرفتی؟
÷ جواب منو بده
دستتو از دستش جدا کردی
× میرم خونه با اجازت
پشتتو بهش کردی و راه افتادی که متوجه شدی داره پشتت میاد
× تو کجا؟
÷ میرم خونم مشکلی داری؟
از کنارت رد شد،هوفی کشیدی. اون پسر چش بود؟ چرا اینجوری میکرد؟
×تو چرا اینجوری میکنی؟
با این حرفت سر جاش وایستاد،خودتم از حرفت تعجب کردی و نمیدونستی چرا اون حرفو زدی.
به سمتت برگشت و ابروشو بالا داد
÷چجوری میکنم؟
قرار نبود این سوالو ازش بپرسی،اما حالا که پرسیدی باید ادامه میدادی.
× باهام سرد برخورد میکنی،جوابمو نمیدی حتی باهام حرف هم نمیزنی.
نزدیکت شد
×دیگه تحمل این رفتاراتو ندارم لینو،اگه کاری کردم خب بهم بگو تا بدونم هوم؟ خسته شدم انقدر تحمل کردم
نزدیک تر شد طوری که فاصله خیلی کمی بینتون بود
÷ منم خسته شدم انقدر تحمل کردم ات
×منظ...منظورت چیه؟
لباشو روی لبات قرار داد و بوسه سطحی ای زد. متعجب بهش نگاه میکردی،هیچ حرفی برای گفتن نداشتی. یک قدم جلو میومد و تو هم یک قدم عقب میرفتی،در همین حال حرفی زد
÷منظورم اینه که خسته شدم که هر روز بیشتر عاشقت میشم اما نمیتونم بهت بگم،هر روز میبینمت در حالی که تو هنوز برای من نیستی و این عذاب آوره.
قدم آخر رو برداشتی،به دیوار رسیده بودی. فقط نگاهش میکردی؛ این پسر همه این پنج ماه احساساتشو مخفی کرده بود؟
پوزخندی زد و در حالی که خمار نگاهت میکرد آروم لب زد
÷ ولی الان زمان خوبی برای اعترافه مگه نه؟
دستشو روز گونت کشید،از گرمای دستاش ناخودآگاه لرزیدی،لبخندی زد.
÷دوستت دارم بیب
*این تک پارتی بوده واسه همین ادامش ندادم،اگه درخواست برای ادامه دادنش زیاد بود شاید نوشتم*
مدتی از ورودت به گروه میگذشت،خیلی خوب تونسته بودی با پسرا کنار بیای و رابطه خوبی باهاشون داشتی؛البته باید لینو رو فاکتور بگیریم.
اون خیلی باهات سرد برخورد میکرد،همیشه عجیب نگاهت میکرد طوری که اذیت میشدی؛اما سعی کردی باهاش کنار بیای،بلاخره اون همگروهیت بود و نمیتونستی باهاش بد رفتار کنی.
توی اتاق تمرین بودی که یهو در باز شد
! ات ما داریم میریم،تو نمیای؟
نگاهت رو به سمت صدا بردی و با دیدن بنگچان لبخندی زدی
× نه شما برین من هنوز باید این دنسو تمرین کنم
! مراقب خودت باش کوچولو
خندیدی
× تو هم همینطور ولف چان
•گذشت ۳ ساعت•
به ساعت نگاهی کردی، ۲ شبو رد کرده بود. تصمیم گرفتی به خونه بری ادامه تمرین رو برای فردا بزاری. وسایلات رو جمع کردی و از اتاق تمرین بیرون رفتی؛داشتی به سمت در خروجی کمپانی میرفتی که دستت توسط فردی گرفته شد.
÷ کجا میری این وقت شب
متعجب و ترسیده به لینو نگاه کردی
× تو اینجا چیکار میکنی؟مگه با پسرا نرفتی؟
÷ جواب منو بده
دستتو از دستش جدا کردی
× میرم خونه با اجازت
پشتتو بهش کردی و راه افتادی که متوجه شدی داره پشتت میاد
× تو کجا؟
÷ میرم خونم مشکلی داری؟
از کنارت رد شد،هوفی کشیدی. اون پسر چش بود؟ چرا اینجوری میکرد؟
×تو چرا اینجوری میکنی؟
با این حرفت سر جاش وایستاد،خودتم از حرفت تعجب کردی و نمیدونستی چرا اون حرفو زدی.
به سمتت برگشت و ابروشو بالا داد
÷چجوری میکنم؟
قرار نبود این سوالو ازش بپرسی،اما حالا که پرسیدی باید ادامه میدادی.
× باهام سرد برخورد میکنی،جوابمو نمیدی حتی باهام حرف هم نمیزنی.
نزدیکت شد
×دیگه تحمل این رفتاراتو ندارم لینو،اگه کاری کردم خب بهم بگو تا بدونم هوم؟ خسته شدم انقدر تحمل کردم
نزدیک تر شد طوری که فاصله خیلی کمی بینتون بود
÷ منم خسته شدم انقدر تحمل کردم ات
×منظ...منظورت چیه؟
لباشو روی لبات قرار داد و بوسه سطحی ای زد. متعجب بهش نگاه میکردی،هیچ حرفی برای گفتن نداشتی. یک قدم جلو میومد و تو هم یک قدم عقب میرفتی،در همین حال حرفی زد
÷منظورم اینه که خسته شدم که هر روز بیشتر عاشقت میشم اما نمیتونم بهت بگم،هر روز میبینمت در حالی که تو هنوز برای من نیستی و این عذاب آوره.
قدم آخر رو برداشتی،به دیوار رسیده بودی. فقط نگاهش میکردی؛ این پسر همه این پنج ماه احساساتشو مخفی کرده بود؟
پوزخندی زد و در حالی که خمار نگاهت میکرد آروم لب زد
÷ ولی الان زمان خوبی برای اعترافه مگه نه؟
دستشو روز گونت کشید،از گرمای دستاش ناخودآگاه لرزیدی،لبخندی زد.
÷دوستت دارم بیب
*این تک پارتی بوده واسه همین ادامش ندادم،اگه درخواست برای ادامه دادنش زیاد بود شاید نوشتم*
۲۹.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.