عشق دردسر ساز 2 پارت 2
با اینکه نتم کم بود ولی گزاشتم به عنوان اخرین پست تا یکشنبه
«3 سال بعد» *از زبان دامیان*
الان دیگه تقریبا جبران کردم ولی هنوز باید یه کار دیگه براش بکنم تو همین فکرا بودم که معلم گفت...
اقای هندرسون:بچه های عزیز قراره به یه اردو 3 روزه برید الان گروه هارو میگم:
بکی و تیمی
بکی و تیمی :اه ولی...
لوییزا و انا
دورا و اجِی
انیا و دامیان
«روز اول اردو» *از زبان انیا*
بعد از رسیدن به اردوگاه قرار بود یه چیزایی جمع کنیم مال منو دامیان روی پل بود داشتم جمشون میکردم که از پل افتادم پایین منم شنا بلد نبودم و رفتم تو عمق با خودم گفتم...
ذهن انیا:احتمالا الان میمیرم
که یهو
*از زبان دامیان*
داشتم اون گلایی که گفته بودن رو جمع میکردم که دیدم انیا افتاده توی اب منم پریدم تو اب و اوردمش بیرون و بغلش کردم تا بریم اردوگاه
«اردوگاه» *از زبان انیا*
وقتی چشمامو باز کردم دامیان اونجا بود کلی با هم حرف زدیم و بعد از اینکه من حالم خوب شد کلی کار دیگه کردیم و اردو تموم شد
«روز اخر دانشگاه» *از زبان دامیان*
امروز صبح تو دانشگاه انیا رو دیدم رفتم نزدیکش و تو اولین فرصت ازش در خواست ازدواج کردم و اونم قبول کرد
بچه ها این پارت رو طولانی دادم اما پارت های بعد طولانی تر هستن و در ضمن چون با هم نامزد شدن فک نکنید عین رمانای قبل داستان داره تموم میشه این تازه اول داستانه
«3 سال بعد» *از زبان دامیان*
الان دیگه تقریبا جبران کردم ولی هنوز باید یه کار دیگه براش بکنم تو همین فکرا بودم که معلم گفت...
اقای هندرسون:بچه های عزیز قراره به یه اردو 3 روزه برید الان گروه هارو میگم:
بکی و تیمی
بکی و تیمی :اه ولی...
لوییزا و انا
دورا و اجِی
انیا و دامیان
«روز اول اردو» *از زبان انیا*
بعد از رسیدن به اردوگاه قرار بود یه چیزایی جمع کنیم مال منو دامیان روی پل بود داشتم جمشون میکردم که از پل افتادم پایین منم شنا بلد نبودم و رفتم تو عمق با خودم گفتم...
ذهن انیا:احتمالا الان میمیرم
که یهو
*از زبان دامیان*
داشتم اون گلایی که گفته بودن رو جمع میکردم که دیدم انیا افتاده توی اب منم پریدم تو اب و اوردمش بیرون و بغلش کردم تا بریم اردوگاه
«اردوگاه» *از زبان انیا*
وقتی چشمامو باز کردم دامیان اونجا بود کلی با هم حرف زدیم و بعد از اینکه من حالم خوب شد کلی کار دیگه کردیم و اردو تموم شد
«روز اخر دانشگاه» *از زبان دامیان*
امروز صبح تو دانشگاه انیا رو دیدم رفتم نزدیکش و تو اولین فرصت ازش در خواست ازدواج کردم و اونم قبول کرد
بچه ها این پارت رو طولانی دادم اما پارت های بعد طولانی تر هستن و در ضمن چون با هم نامزد شدن فک نکنید عین رمانای قبل داستان داره تموم میشه این تازه اول داستانه
۳.۴k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.