part 125
#part_125
#فرار
خودمو مشغولش کردم عین خلاف کارا تکیه به دیوار خیره شدم به ماشینه که ایستاده بود درش باز شد و یه پسر از توش اومد بیرون پشتش بهم بود ولی هیکل و تیپ نیمه اسپرتش برام خیلی اشنا بود هر چی به مغزم فشار اوردم یادم نیومد روشم برنمیگردوند ببینمش لامصب فیض ببرم یکم بهش میخورد جیگر باشه هااا خندم گرفت اینجام دست برنمیداشتم یکم بیشتر دیدش زدم دیدم رفت تو خونه و درم بست منم که همونجوری خشکم زده بود تعجب کردم که کلیدم داشت این پسره کیه اخه مهمون لبمو محکم گاز گرفتم حالا چیکار کنم چرا عسل نمیااااد الان شانس منه این هر روز بیرون پلاس بود که یهو ذهنم کشیده شد به مکالمه نصف و نیمه تلفنیمون نکنه منظورش از مهمون همین پسره بود کیه که اینهمه اشناست احساس بدی دارم خیلی بد شاید واسه استرسه چون میترسم هر لحظه ممکنه ارسلان بره خونه و اونوقت فوری فکرشو از سرم دور کردم اصلا به اون چه اخه پسره زور گو خیلی بهش رو دادم اصلا نفسی از سر کلافگی کشیدم و دوباره یه نگاه به خونه میندازم خبری نیست کاش جراتشو داشتم تا میرفتم جلو کی فکرشو میکرد یه روز من واسه دیدن عسل اینقدر دنگ و فنگ بکشم الان باید عین احمقا برگردم دست خالی ولی من این همه راهو بیخود نیومدم که دو متر دور تر بایستم بعد برگردم تو یه تصمیم آنی شروع میکنم اروم به سمت خونه ی عسل اینا حرکت کردن پاهام ناخوداگاه جلو میرن یه حس بدیم افتاده تو جونم اولین قدم یکی از تو وجودم داد میزنه دختره احمق برگرد گند نزن به نقشه های ارسلان برگرد ولی بازم چند تا قدم دیگه برداشتم دوتا حس متضاد باهم داشت دیوونم میکرد چشمامو محکم روهم فشار دادم
به نظرتون اون پسره کیه؟
به نظرتون چه اتفاقی میفته؟
اخی گناه دارین واقعا تو خماری😂😂
#فرار
خودمو مشغولش کردم عین خلاف کارا تکیه به دیوار خیره شدم به ماشینه که ایستاده بود درش باز شد و یه پسر از توش اومد بیرون پشتش بهم بود ولی هیکل و تیپ نیمه اسپرتش برام خیلی اشنا بود هر چی به مغزم فشار اوردم یادم نیومد روشم برنمیگردوند ببینمش لامصب فیض ببرم یکم بهش میخورد جیگر باشه هااا خندم گرفت اینجام دست برنمیداشتم یکم بیشتر دیدش زدم دیدم رفت تو خونه و درم بست منم که همونجوری خشکم زده بود تعجب کردم که کلیدم داشت این پسره کیه اخه مهمون لبمو محکم گاز گرفتم حالا چیکار کنم چرا عسل نمیااااد الان شانس منه این هر روز بیرون پلاس بود که یهو ذهنم کشیده شد به مکالمه نصف و نیمه تلفنیمون نکنه منظورش از مهمون همین پسره بود کیه که اینهمه اشناست احساس بدی دارم خیلی بد شاید واسه استرسه چون میترسم هر لحظه ممکنه ارسلان بره خونه و اونوقت فوری فکرشو از سرم دور کردم اصلا به اون چه اخه پسره زور گو خیلی بهش رو دادم اصلا نفسی از سر کلافگی کشیدم و دوباره یه نگاه به خونه میندازم خبری نیست کاش جراتشو داشتم تا میرفتم جلو کی فکرشو میکرد یه روز من واسه دیدن عسل اینقدر دنگ و فنگ بکشم الان باید عین احمقا برگردم دست خالی ولی من این همه راهو بیخود نیومدم که دو متر دور تر بایستم بعد برگردم تو یه تصمیم آنی شروع میکنم اروم به سمت خونه ی عسل اینا حرکت کردن پاهام ناخوداگاه جلو میرن یه حس بدیم افتاده تو جونم اولین قدم یکی از تو وجودم داد میزنه دختره احمق برگرد گند نزن به نقشه های ارسلان برگرد ولی بازم چند تا قدم دیگه برداشتم دوتا حس متضاد باهم داشت دیوونم میکرد چشمامو محکم روهم فشار دادم
به نظرتون اون پسره کیه؟
به نظرتون چه اتفاقی میفته؟
اخی گناه دارین واقعا تو خماری😂😂
۳۹۹
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.