عشق دردناک پارت51
باهم تا چند ساعت فقط مشغول حرف زدن با شریک های تهیونگ شدیم دیگه خسته شده بودم به اطراف نگاه کردم خدا زو شکر جونگکوک با مرد های زیادی سر یه میز در حال صحبت بود بهترین فرصت بود سرمو نزدیک گوش تهیونگ بردم
ا.ت:تهیونگ من میرم یکم هوا بخورم خسته شدم
تهیونگ به طرفم چرخید
تهیونگ:میخوای باهات بیام
میدونستم حرف هاش با شریک هاش مهمه پس نمیخواستم یه خاطر من به مشکل بر بخوره
ا.ت:نه خودم میرم زود بر میگردم
اونم چشمی چرخوند انگار میخواست بدونه جونگکوک حواسش هست وقتی مطمئن شد لبخندی زد
تهیونگ:مراقب باش
سری تکان دادم و بلند شدم به طرف بیرون رفتم وارد یه باغ بزرگ شدم که پر از درخت بود و یه قسمتش چراغ وصل بود ویه قسمت تاریک و خوف ناک چند. قیه ای گزشت تو فکر بودم که دو دست دورم حلقه شد و داخل اغوش گرم و بزرگی قرار گرفتم از ترس پریدم و خواستم جیغ بزنم که نفس های گرمی کنار گردنم و صدای بمش خفم کرد
جونگکوک:هیششششش اروم باش
هنوزم شوکه بودم و باور نداشتم این جونگکوک بود اولین عشقم و بد ترین فرد زندگیم کسی که همه این چهار سال میخواستم فراموش کنم و الان ازش فراری بودم ولی اون همین الان بغلم کرده بود و مثل یه دیونه داشت تو گردنم نفس میکشید و بو*سه های کوچیکی رو گردنم میگذاشت ومن نمیدونستم چه حسی به این بغل داشته باشم اما فکر بلا هایی که به سرم اورد و بچه ام و اون دختر سوریون و عذاب هام اشک هام داشت همه شجاعتی که این 4سال جمع کرده بودم رو نابود میکرد.....
جونگکوک:دلم برات تنگ شده بود میدونی چقد دنبالت گشتم
با حرفش عصبانیت بهم هجوم اورد اشک هام رو پاک کردم وبا شدت پسش زدم برگشتم سمتش متعجب و نا راحت داشت نگاهم میکرد
اروم گفتم
ا.ت:به چه حقی ....
شرمندگی و ناراحتی از چهره اش میبارید
جونگکوک:ا.ت معذرت میخوام من این همه مدت دنبالت گشتم تا پیدات کنم من....
حرفش رو قطع کردم با مش به سی*نه اش زد م وعصبی داد زدم
ا.ت:به چه حقی منو بغل میکنی.....به چه حقی دنبال من میایی
دستام رو گرفت و برای اروم کردنم خواست بغلم کنه که پسش زدم
جونگکوک:ا.ت خواهش میکنم به حرف هام گوش بده
خندیدم
ا.ت:به کدوم حرف ها مگه ما نسبتی با هم داریم که تو دنبال من بگردی یا به خرف هات گوش بدم من نمیخوام حرفی بشنوم فقط گمشو
خواستم از کنارش رد شم دستمو گرفت
جونگکوک:ا.ت من دوستت دارم
خشکم زد.....دوسم داشت؟!
ولی من چرا حسی به ابراز علاقه اش نداشتم شاید چون فکر میکنم داره دروغ میگه اون جونگکوک که من میشناختم غرورش همچین اجازه ای بهش نمیداد اونم وقتی که از من متنفر بود چطور الان داره دم از دوست داشتنم میزنه واقعا خنده داره
جونگکوک:.....
ا.ت:تهیونگ من میرم یکم هوا بخورم خسته شدم
تهیونگ به طرفم چرخید
تهیونگ:میخوای باهات بیام
میدونستم حرف هاش با شریک هاش مهمه پس نمیخواستم یه خاطر من به مشکل بر بخوره
ا.ت:نه خودم میرم زود بر میگردم
اونم چشمی چرخوند انگار میخواست بدونه جونگکوک حواسش هست وقتی مطمئن شد لبخندی زد
تهیونگ:مراقب باش
سری تکان دادم و بلند شدم به طرف بیرون رفتم وارد یه باغ بزرگ شدم که پر از درخت بود و یه قسمتش چراغ وصل بود ویه قسمت تاریک و خوف ناک چند. قیه ای گزشت تو فکر بودم که دو دست دورم حلقه شد و داخل اغوش گرم و بزرگی قرار گرفتم از ترس پریدم و خواستم جیغ بزنم که نفس های گرمی کنار گردنم و صدای بمش خفم کرد
جونگکوک:هیششششش اروم باش
هنوزم شوکه بودم و باور نداشتم این جونگکوک بود اولین عشقم و بد ترین فرد زندگیم کسی که همه این چهار سال میخواستم فراموش کنم و الان ازش فراری بودم ولی اون همین الان بغلم کرده بود و مثل یه دیونه داشت تو گردنم نفس میکشید و بو*سه های کوچیکی رو گردنم میگذاشت ومن نمیدونستم چه حسی به این بغل داشته باشم اما فکر بلا هایی که به سرم اورد و بچه ام و اون دختر سوریون و عذاب هام اشک هام داشت همه شجاعتی که این 4سال جمع کرده بودم رو نابود میکرد.....
جونگکوک:دلم برات تنگ شده بود میدونی چقد دنبالت گشتم
با حرفش عصبانیت بهم هجوم اورد اشک هام رو پاک کردم وبا شدت پسش زدم برگشتم سمتش متعجب و نا راحت داشت نگاهم میکرد
اروم گفتم
ا.ت:به چه حقی ....
شرمندگی و ناراحتی از چهره اش میبارید
جونگکوک:ا.ت معذرت میخوام من این همه مدت دنبالت گشتم تا پیدات کنم من....
حرفش رو قطع کردم با مش به سی*نه اش زد م وعصبی داد زدم
ا.ت:به چه حقی منو بغل میکنی.....به چه حقی دنبال من میایی
دستام رو گرفت و برای اروم کردنم خواست بغلم کنه که پسش زدم
جونگکوک:ا.ت خواهش میکنم به حرف هام گوش بده
خندیدم
ا.ت:به کدوم حرف ها مگه ما نسبتی با هم داریم که تو دنبال من بگردی یا به خرف هات گوش بدم من نمیخوام حرفی بشنوم فقط گمشو
خواستم از کنارش رد شم دستمو گرفت
جونگکوک:ا.ت من دوستت دارم
خشکم زد.....دوسم داشت؟!
ولی من چرا حسی به ابراز علاقه اش نداشتم شاید چون فکر میکنم داره دروغ میگه اون جونگکوک که من میشناختم غرورش همچین اجازه ای بهش نمیداد اونم وقتی که از من متنفر بود چطور الان داره دم از دوست داشتنم میزنه واقعا خنده داره
جونگکوک:.....
۳۹.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.