Trust me part. 9
سوار ماشین شدیمو سمت خونه کیم تهیونگ حرکت کردیم توی راه دروبرتو نگاه می کردم که بعد چند ساعت به خونه تهیونگ رسیدم چشمام از این حجم بزرگی خونه اندازه کاسه شد
مامان:ندید پدید بازی در نیار بچه
+ها؟ اها اوکی اوکی😂
سمتخونهیا بهتره بگم عمارت کیم حرکت کردیم تا وارد شدیم جیمین و تهیونگ و کوک رو دیدم دارن توی باغ حرکت می کنن سرمو انداختم پایین و داشتیم میرفتیم که یک دفعه صدای تهیونگ امد
تهیونگ: اقای چوی
بابا وایستاد پ به پشت نگاه کرد دید تهیونگه
بابا: عه تهیونگ تویی
حالا چه گوهی بخورم اینا الان باید همو ببینن
تهیونگ: سلام خوش امدین
بابا:مرسی پسر
تهیونگ : شما باید خانوم چوی باشید
سمت مامانو نگاه می کرد
مامان: ااا بله سلام
تهیونگ : سلام من تهیونگم پسر اقای کیم
مامان: خوش بختم
کل صحبت مامان و بابام با تهیونگ حس می کردم یکی بهم نگاه میکنه منم که جرعت اینو نداشتم سرمو بالا کنم
یک دفعه تهیونگ رو بهم کرد
تهیونگ: فکر کنم ایشون هم دختر تون باشه
بابا: بله ماها ایشون پسر اقای کیمه
تا این و گفت حس کردم 16 تا چشم دارن منو نگاه می کنن
بابا:ماها سرتو بالا بیار
همون جوری که سرم پایین بود
+اه بابا ببخشید گوشیم زنگ خورد
گوشی مو از توی کیفم برداشتمو از مامان و بابام دور شدمو یک گوشه وایستادم الکی گوشی رو کنار گوشم نگه داشتم بعد چند دقیقه برگشتم دیدیم نه خبر از اون سه تا دیوانه هست نه مامان بابام نفس راحتی کشیدمو
قدم اول رو که می خواستم بزارم صدای از پشتم امد
-که تو دختر اقای چویی
سرجای خودم وایستادم گوشی رو دوباره بر داشتمو کنار گوشم گذاشتم
+هان؟ اهااا اون اوکی امدم بهت میگم
- ماها الکی اون گوشی رو کنار گوشت نگیر
برگشتم طرفش و به چشماش نگاه کردم و یکی از دستامو گذاشتم کنار گوشی
+ببخشید ولی میشه دو دقیقه دهن خودت رو ببندی (بی ادب بی شعور دهن خودتو ببند گاو گوزو😡 )
ادامه پارت بعدی💜
مامان:ندید پدید بازی در نیار بچه
+ها؟ اها اوکی اوکی😂
سمتخونهیا بهتره بگم عمارت کیم حرکت کردیم تا وارد شدیم جیمین و تهیونگ و کوک رو دیدم دارن توی باغ حرکت می کنن سرمو انداختم پایین و داشتیم میرفتیم که یک دفعه صدای تهیونگ امد
تهیونگ: اقای چوی
بابا وایستاد پ به پشت نگاه کرد دید تهیونگه
بابا: عه تهیونگ تویی
حالا چه گوهی بخورم اینا الان باید همو ببینن
تهیونگ: سلام خوش امدین
بابا:مرسی پسر
تهیونگ : شما باید خانوم چوی باشید
سمت مامانو نگاه می کرد
مامان: ااا بله سلام
تهیونگ : سلام من تهیونگم پسر اقای کیم
مامان: خوش بختم
کل صحبت مامان و بابام با تهیونگ حس می کردم یکی بهم نگاه میکنه منم که جرعت اینو نداشتم سرمو بالا کنم
یک دفعه تهیونگ رو بهم کرد
تهیونگ: فکر کنم ایشون هم دختر تون باشه
بابا: بله ماها ایشون پسر اقای کیمه
تا این و گفت حس کردم 16 تا چشم دارن منو نگاه می کنن
بابا:ماها سرتو بالا بیار
همون جوری که سرم پایین بود
+اه بابا ببخشید گوشیم زنگ خورد
گوشی مو از توی کیفم برداشتمو از مامان و بابام دور شدمو یک گوشه وایستادم الکی گوشی رو کنار گوشم نگه داشتم بعد چند دقیقه برگشتم دیدیم نه خبر از اون سه تا دیوانه هست نه مامان بابام نفس راحتی کشیدمو
قدم اول رو که می خواستم بزارم صدای از پشتم امد
-که تو دختر اقای چویی
سرجای خودم وایستادم گوشی رو دوباره بر داشتمو کنار گوشم گذاشتم
+هان؟ اهااا اون اوکی امدم بهت میگم
- ماها الکی اون گوشی رو کنار گوشت نگیر
برگشتم طرفش و به چشماش نگاه کردم و یکی از دستامو گذاشتم کنار گوشی
+ببخشید ولی میشه دو دقیقه دهن خودت رو ببندی (بی ادب بی شعور دهن خودتو ببند گاو گوزو😡 )
ادامه پارت بعدی💜
۲۷.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.