پارت فکر کنم ❾😅
پارت فکر کنم ❾😅
.
.
از دید راوی
فقط 1 هفته مونده بود تا پایان ماموریت ولی برای اتسوشی سخت بود چون تقلب نمیرسوند بهش قلدری میشد هیز های مدرسه دنبالش بودن ولی برای اکوتاگاوا ای ماموریت اسون بود چون قلدری نمیکردن بهش و هیز های مدرسه هم دنبالش نمیکردن ( ازش میترسن 😅)
ازدید اتسوشی
امروزم یکی از روز هایی بود که بهم قلدری میکردن به پام برسه زده بودن و نمیتونستم خوب راه برم
اتسوشی : ول کن امروز حال ندارم
پسر قلدر 1: نه نه نشد ادمایی مثل تو که ضعیفن باید بمیرن
پسر قلدر قلدره 2: اره حق با رئیسه چطوره یکم متوجهت کنیم هوم؟
بعد دو نفر اومدن و منو گرفتم تا تکون نخورم ولی من به این فکر میکردم که چرا همه اینو بهم میگن حتی رئیس پرورشگاه هم همینارو بهم گفت که یه صدای اشنایی گفت
؟؟ : زنگ کلاس خورده خیلی وقته
دیدم اکوتاگاواست ولم کردن و رفتن چشمام پر اشک بود ولی برای اینکه اکوتاگاوا نبینه چشمامو بستم با خودم گفتم فردا تعطیله پس راحتم
اکوتاگاوا: پاشو
انگار که تازه لود شده باشم نگاهش کردم که مچ دستم رو گرفت و بلندم کرد پام بد جور درد میکرد بردتم سمت کلاس معلم اومده بود و سریع معذرت خواهی کردیم و نشستیم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
( ارمین گشاده فلش بک به اژانس)
از دید اتسوشی
با لباس های خودمون با اکوتاگاوا داشتیم میرفتیم سمت اژانس نمیتونستم حرکت کنم پام درد میکرد بد زده بودن ( قلدرا رو میگه ) که راشومون گرفتتم فکر کردم میخواد بزنتم
اتسوشی : باز چیکار کردم خودم خبر ندارم ولم کن
و چشمامو بستم چشمام از اتفاق الان و امروز صبح پر از اشک شد که دیدم راشومون از دور کمرم باز شد کم مونده بود داد بزنم که افتادم بغلش یکی از دستاشو روی کمرم و اون یکی رو گذاشت زیر رونم ( منظورم بـ...ا سنه ) که باعث شد هم قد خودش شم و نیفتم زمین وایسااااا! این بغلن هست؟ ( اسلاید دو و سه عررررررر)
اکوتاگاوا : اگه دوباره اذیتت کردن بهم بگو خوب؟ پات که درد نمیکنه
(اتسوشی لبو شده)
اتسوشی: ه.هوم ن.ه
بدون اینکه ولم کنه حرکت کرد
اکوتاگاوا: پاهات دوره حلقه کن میفتی
منم همین کارو کردم و الان هردو دستش دوی کمر بود
.
.
امید وارم خوشتون اومده باشه
.
.
از دید راوی
فقط 1 هفته مونده بود تا پایان ماموریت ولی برای اتسوشی سخت بود چون تقلب نمیرسوند بهش قلدری میشد هیز های مدرسه دنبالش بودن ولی برای اکوتاگاوا ای ماموریت اسون بود چون قلدری نمیکردن بهش و هیز های مدرسه هم دنبالش نمیکردن ( ازش میترسن 😅)
ازدید اتسوشی
امروزم یکی از روز هایی بود که بهم قلدری میکردن به پام برسه زده بودن و نمیتونستم خوب راه برم
اتسوشی : ول کن امروز حال ندارم
پسر قلدر 1: نه نه نشد ادمایی مثل تو که ضعیفن باید بمیرن
پسر قلدر قلدره 2: اره حق با رئیسه چطوره یکم متوجهت کنیم هوم؟
بعد دو نفر اومدن و منو گرفتم تا تکون نخورم ولی من به این فکر میکردم که چرا همه اینو بهم میگن حتی رئیس پرورشگاه هم همینارو بهم گفت که یه صدای اشنایی گفت
؟؟ : زنگ کلاس خورده خیلی وقته
دیدم اکوتاگاواست ولم کردن و رفتن چشمام پر اشک بود ولی برای اینکه اکوتاگاوا نبینه چشمامو بستم با خودم گفتم فردا تعطیله پس راحتم
اکوتاگاوا: پاشو
انگار که تازه لود شده باشم نگاهش کردم که مچ دستم رو گرفت و بلندم کرد پام بد جور درد میکرد بردتم سمت کلاس معلم اومده بود و سریع معذرت خواهی کردیم و نشستیم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
( ارمین گشاده فلش بک به اژانس)
از دید اتسوشی
با لباس های خودمون با اکوتاگاوا داشتیم میرفتیم سمت اژانس نمیتونستم حرکت کنم پام درد میکرد بد زده بودن ( قلدرا رو میگه ) که راشومون گرفتتم فکر کردم میخواد بزنتم
اتسوشی : باز چیکار کردم خودم خبر ندارم ولم کن
و چشمامو بستم چشمام از اتفاق الان و امروز صبح پر از اشک شد که دیدم راشومون از دور کمرم باز شد کم مونده بود داد بزنم که افتادم بغلش یکی از دستاشو روی کمرم و اون یکی رو گذاشت زیر رونم ( منظورم بـ...ا سنه ) که باعث شد هم قد خودش شم و نیفتم زمین وایسااااا! این بغلن هست؟ ( اسلاید دو و سه عررررررر)
اکوتاگاوا : اگه دوباره اذیتت کردن بهم بگو خوب؟ پات که درد نمیکنه
(اتسوشی لبو شده)
اتسوشی: ه.هوم ن.ه
بدون اینکه ولم کنه حرکت کرد
اکوتاگاوا: پاهات دوره حلقه کن میفتی
منم همین کارو کردم و الان هردو دستش دوی کمر بود
.
.
امید وارم خوشتون اومده باشه
۳.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.