روزی روزگاری عشق ... part 13 ... فصل 2
کل شب رو با سر درد شدید گزروند
به فکر این بود که اون نفوذی کی بوده
چی برداشته
چی فهمیده
بعد از این که همه ی خدمتکار ها اومدن سر کارشون تصمیم گرفت بره و اون دختر دیشبی را پیدا کنه و بپرسه کسیو دیده یا نه
همین طور که اروم از پله ها پایین میومد همه کارشونو ول میکردن و تعظیم میکردن
تهیونگ : اجوما * داد
اجوما : بله قربان ؟
تهیونگ : اون دختر دیشبی را بفرست اتاقم
اجوما : کدوم ؟
تهیونگ : همون که فرستاده بودینش که اون سینی رو بیاره اتاقم
اجوما : اها اون دختره ... خب قربان دیشب گفتن که دیگه اینجا کار نمیکنن و شما فردا صبح دلیلشو میگید
تهیونگ : چی ؟
هر چقدر زمان بیشتر میگذشت مسئله پیچیده تر میشد
اجوما : قربان چیز دیگه ای نیاز نداری ؟
تهیونگ : نه ممنون * اروم
دو باره برگشت توی اتاقش بعد از کلی فکر فهمید نفوذی که دنبالش بوده دقیقا جلو چشمش بوده
تهیونگ : لعنت بهششششش * داد
از این که به یه دختر باخته بود بیشتر عصبی میشد
تهیونگ : کسی اونجا نیست ؟* داد
... : بله قربان کاری داری ؟
تهیونگ : در مورد اون باند هر چقدر اطلاعات میتونی جمع کن باید دشمنمو بشناسم تا بتونم به بهترین شکل زمین بزنمش
... : چشم قربان
تهیونگ : تمام دوربینا هم فیلماشونو برام بده باید بفهمم چجوری وارد شده
... : چشم
تهیونگ : خب دیگه میتونی بری
... : ببخشید قربان
تهیونگ : باز چی شده ؟ ... یکی دیگه حمله کرده ؟ * اخم و جدی
... : نه قربان این گیره ی مو رو کنار اتاق کارتون پیدا کردم حتما با این درو باز کردن حتما میتونه کمکی بهتون بکنه بفرمایید
تهیونگ : هوم حالا میری بیرون یا ببرمت بیرون ؟ * عصبی و داد
چند ساعتی میشد که داشت دوربین های عمارتو چک میکرد
عمارت به این بزرگی یه دختر از این همه نگهبان گذشته و خیلی راحتم رفته
دیگه به آخر رسیده بود دلش می خواست بره هم اون دختره هم همه ی بادیگاردارو بکشه
...
لایک : ۱۵
کامنت: ۷
به فکر این بود که اون نفوذی کی بوده
چی برداشته
چی فهمیده
بعد از این که همه ی خدمتکار ها اومدن سر کارشون تصمیم گرفت بره و اون دختر دیشبی را پیدا کنه و بپرسه کسیو دیده یا نه
همین طور که اروم از پله ها پایین میومد همه کارشونو ول میکردن و تعظیم میکردن
تهیونگ : اجوما * داد
اجوما : بله قربان ؟
تهیونگ : اون دختر دیشبی را بفرست اتاقم
اجوما : کدوم ؟
تهیونگ : همون که فرستاده بودینش که اون سینی رو بیاره اتاقم
اجوما : اها اون دختره ... خب قربان دیشب گفتن که دیگه اینجا کار نمیکنن و شما فردا صبح دلیلشو میگید
تهیونگ : چی ؟
هر چقدر زمان بیشتر میگذشت مسئله پیچیده تر میشد
اجوما : قربان چیز دیگه ای نیاز نداری ؟
تهیونگ : نه ممنون * اروم
دو باره برگشت توی اتاقش بعد از کلی فکر فهمید نفوذی که دنبالش بوده دقیقا جلو چشمش بوده
تهیونگ : لعنت بهششششش * داد
از این که به یه دختر باخته بود بیشتر عصبی میشد
تهیونگ : کسی اونجا نیست ؟* داد
... : بله قربان کاری داری ؟
تهیونگ : در مورد اون باند هر چقدر اطلاعات میتونی جمع کن باید دشمنمو بشناسم تا بتونم به بهترین شکل زمین بزنمش
... : چشم قربان
تهیونگ : تمام دوربینا هم فیلماشونو برام بده باید بفهمم چجوری وارد شده
... : چشم
تهیونگ : خب دیگه میتونی بری
... : ببخشید قربان
تهیونگ : باز چی شده ؟ ... یکی دیگه حمله کرده ؟ * اخم و جدی
... : نه قربان این گیره ی مو رو کنار اتاق کارتون پیدا کردم حتما با این درو باز کردن حتما میتونه کمکی بهتون بکنه بفرمایید
تهیونگ : هوم حالا میری بیرون یا ببرمت بیرون ؟ * عصبی و داد
چند ساعتی میشد که داشت دوربین های عمارتو چک میکرد
عمارت به این بزرگی یه دختر از این همه نگهبان گذشته و خیلی راحتم رفته
دیگه به آخر رسیده بود دلش می خواست بره هم اون دختره هم همه ی بادیگاردارو بکشه
...
لایک : ۱۵
کامنت: ۷
۶.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.