زندگی مافیایی پارت ۱
زنگ ساعت گوشی : درینگگگگ درینگگگ
ا/ت : خدایاا خفه شوو..
ساعت : درینگگگ... درینگگگ
(اهان دوستان پدر ا/ت مرده اینم بگم بهتون)
م.ا/ت : دخترم پاشو دیگه دیرت شد برا مدرسه
ا/ت : مامان فقط یکممم
م.ا/ت : پاشو دخترم اول هفته مدرسه اس از الان اینجوری کنییی بعد ها چی میشه پاشو پاشو صبحونه هم حاظر کردم برات من دارم میرم مغازه..
ا/ت : هوفف باشه مامان ممنونم و مراقب خودت باش
( بعد اینکه مامانم رفت بلند شدم از جام و رفتم سرویس و مسواک اینا زدم و یه دوش ۵ مینی گرفتم و صبحونمم خوردم بعدش از خونه خارج شدم رفتم سمت مدرسه... تو راه مدرسه بودم که هینا بهم ملحق شد)
( راستی هینا دوست صمیمی ا/ت هست )
هینا : امروز چطوریی جیگرمم راستی درسا رو خوندی؟
ا/ت : وای تروخدا هینا بسههه هنو اول هفته مدرسه اس چ درسی
هینا : ( خندیدن ) باشهه از الان نمیگم ولی در طول هفته دوم شروع میکنم اینارو
ا/ت : از دست توو...
( بعد مدتی که تو راه بودیم رسیدیم مدرسه و نشستیم رو صندلی هامون و منتظر کایو بودم )
( خب کایو هم دوست پسر ا/ت هست )
در همین حال نشسته بودیم منتظرش بودم که بیاد ولی امروز از موقع های دیگه سر وقت نرسیده بود و نگرانش بودم گوشیمو که خواستم در بیارم بیرون و بهش زنگ بزنم استاد وارد کلاس شد و نتونستم.. و این تایم گذشت تا وقت مدرسه تموم شد... امروز کایو نیومده بود و خیلی عجیب بود برام... بعد مدرسه هم بهش زنگ زده بودم بهش برنداشته بود... بعد اون دیگه شارژ گوشیمم تموم شد و از مدرسه زدم بیرون تا برم خونه... به فکرم زد اول برم پیش مامانم مغازه تا باهم از اونجا بریم خونه...
بعد راه رفتن نزدیک مغازه شدم دیدم دو نفر تو مغازه ان مرد های گنده ای بودن... ولی دقتی نکردم... میخواستم که نزدیک مغازه شم صداشون رو شنیدم...
م.ا/ت : لطفا... لطفا فقط یه ماه دیگه بهم فرصت بدین... بخدا پولتون رو میدم... نمیتونم بخدا دخترم...
مرد اولی : خانم اگه تا فردا اینجارو خالی نکنید با یچیز دیگه طرفید....
پایان پارت ۱
برای پارت بعدی کامنتای حمایت داررر و لایکای خوب میخوام و انرژی بالا
ا/ت : خدایاا خفه شوو..
ساعت : درینگگگ... درینگگگ
(اهان دوستان پدر ا/ت مرده اینم بگم بهتون)
م.ا/ت : دخترم پاشو دیگه دیرت شد برا مدرسه
ا/ت : مامان فقط یکممم
م.ا/ت : پاشو دخترم اول هفته مدرسه اس از الان اینجوری کنییی بعد ها چی میشه پاشو پاشو صبحونه هم حاظر کردم برات من دارم میرم مغازه..
ا/ت : هوفف باشه مامان ممنونم و مراقب خودت باش
( بعد اینکه مامانم رفت بلند شدم از جام و رفتم سرویس و مسواک اینا زدم و یه دوش ۵ مینی گرفتم و صبحونمم خوردم بعدش از خونه خارج شدم رفتم سمت مدرسه... تو راه مدرسه بودم که هینا بهم ملحق شد)
( راستی هینا دوست صمیمی ا/ت هست )
هینا : امروز چطوریی جیگرمم راستی درسا رو خوندی؟
ا/ت : وای تروخدا هینا بسههه هنو اول هفته مدرسه اس چ درسی
هینا : ( خندیدن ) باشهه از الان نمیگم ولی در طول هفته دوم شروع میکنم اینارو
ا/ت : از دست توو...
( بعد مدتی که تو راه بودیم رسیدیم مدرسه و نشستیم رو صندلی هامون و منتظر کایو بودم )
( خب کایو هم دوست پسر ا/ت هست )
در همین حال نشسته بودیم منتظرش بودم که بیاد ولی امروز از موقع های دیگه سر وقت نرسیده بود و نگرانش بودم گوشیمو که خواستم در بیارم بیرون و بهش زنگ بزنم استاد وارد کلاس شد و نتونستم.. و این تایم گذشت تا وقت مدرسه تموم شد... امروز کایو نیومده بود و خیلی عجیب بود برام... بعد مدرسه هم بهش زنگ زده بودم بهش برنداشته بود... بعد اون دیگه شارژ گوشیمم تموم شد و از مدرسه زدم بیرون تا برم خونه... به فکرم زد اول برم پیش مامانم مغازه تا باهم از اونجا بریم خونه...
بعد راه رفتن نزدیک مغازه شدم دیدم دو نفر تو مغازه ان مرد های گنده ای بودن... ولی دقتی نکردم... میخواستم که نزدیک مغازه شم صداشون رو شنیدم...
م.ا/ت : لطفا... لطفا فقط یه ماه دیگه بهم فرصت بدین... بخدا پولتون رو میدم... نمیتونم بخدا دخترم...
مرد اولی : خانم اگه تا فردا اینجارو خالی نکنید با یچیز دیگه طرفید....
پایان پارت ۱
برای پارت بعدی کامنتای حمایت داررر و لایکای خوب میخوام و انرژی بالا
۴.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.