Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
(فامیلی هاشون رو یادم رفته پس نمنویسم)
عاقد:برای بار سوم میگویم دوشیز سرکار خانوم بهدیس.....میتوانم شمارو به عقد دائمی و همشیگی اقا فرزین.....دربیاورم؟
بهدیس: بااجازه پدرم بله
همه: مبارک مبارکه
عاقد: اقا فرزین....میتوانم شمارو به عقد دائمی و همشیگی دوشیزه بهدیس....دربیاورم؟
فرزین: به نام خدایی ک بهدیس افرید و بااجازه پدرش و پدر مادرم بله
همه: اووو
مات خشک زده به فرزین نگاه میکردم ک این واقعا فرزین بود یا نه
دارا پوریا ک کلا پشم هاشون ریخته بود
عروسی تموم شد سوار ماشین هامون شدیم و دیگ باید میرفتیم خونمون همه پشت سرمون امدن و مارو تا تویی خونه همراهی کردن و بعدشم رفتن
بهدیس:خسته شدم
فرزین: منم ولی خب امشب قراره خسته تره هم بشی
(بقیش تو کامنت ها)
《صبح یا میتونم بگم ظهر》
(فرزین)
بلند شدم ک بهدیس تو بغلم بود اروم ورداشتمش و رفتم ک صبحانه اماده کنم،صبحانه رو اماده کردم و منتظر بودم ک بهدیس بیدار بشه ک گوشیم زنگ خورد دیدم ایلین ورداشتم
فرزین: ها؟
ایلین: اخر با بهدیس ازدواج کردی
فرزین: به توچه
ایلین: بدبدخت میکنن فرزین ترو داغ رو دلت میزارم
اینو گفت و گوشی رو قطع کرد دختره دیوونه
(بهدیس)
از خواب بیدار شدم، حس خوبی داشتم تاحالا همچین حس خوبی نداشتم کارهامو کردم ک از اتاق امدم بیرون دیدم خونه مرتب اخه دیشب خیلی بهم ریخته بود بوی غذا خوبی هم میومد رفتم تو اشپزخونه ک دیدم فرزین داره اشپزی میکنه تا منو دید امد طرفم
فرزین: سلام عشقم صبحت بخیر
بهدیس: سلام
فرزین: بیا بشین سر میز ک برات صبحانه اماده کردم
بهدیس:خودم صبحانه رو درست میکردم
فرزین:شما باید فعلا تا چند ماه استراحت کنی بعد
بهدیس: فرزین؟
فرزین: جان دلم؟
بهدیس: واقعی دوسم داری؟
فرزین:اره ک دوست دارم عشقم
بهدیس: خوبه
فرزین:توهم دوسم داری؟
بهدیس:خیلی دوست دارم
رفتم از پشت فرزین بغل کردم
بهدیس: فرزین یک کاری نکنی وابست بشم و بعد ولم کنی ها اگه این کارو کنی من دق میکنم
فرزین: چرا باید اینکارو بکنم؟ من عاشقت شدم بهدیس اره الان فکر میکنی یک نقشه شومی تو سرم دارم ولی ندارم من عاشقت شدم باورش سخته ولی خب باور کن
(فامیلی هاشون رو یادم رفته پس نمنویسم)
عاقد:برای بار سوم میگویم دوشیز سرکار خانوم بهدیس.....میتوانم شمارو به عقد دائمی و همشیگی اقا فرزین.....دربیاورم؟
بهدیس: بااجازه پدرم بله
همه: مبارک مبارکه
عاقد: اقا فرزین....میتوانم شمارو به عقد دائمی و همشیگی دوشیزه بهدیس....دربیاورم؟
فرزین: به نام خدایی ک بهدیس افرید و بااجازه پدرش و پدر مادرم بله
همه: اووو
مات خشک زده به فرزین نگاه میکردم ک این واقعا فرزین بود یا نه
دارا پوریا ک کلا پشم هاشون ریخته بود
عروسی تموم شد سوار ماشین هامون شدیم و دیگ باید میرفتیم خونمون همه پشت سرمون امدن و مارو تا تویی خونه همراهی کردن و بعدشم رفتن
بهدیس:خسته شدم
فرزین: منم ولی خب امشب قراره خسته تره هم بشی
(بقیش تو کامنت ها)
《صبح یا میتونم بگم ظهر》
(فرزین)
بلند شدم ک بهدیس تو بغلم بود اروم ورداشتمش و رفتم ک صبحانه اماده کنم،صبحانه رو اماده کردم و منتظر بودم ک بهدیس بیدار بشه ک گوشیم زنگ خورد دیدم ایلین ورداشتم
فرزین: ها؟
ایلین: اخر با بهدیس ازدواج کردی
فرزین: به توچه
ایلین: بدبدخت میکنن فرزین ترو داغ رو دلت میزارم
اینو گفت و گوشی رو قطع کرد دختره دیوونه
(بهدیس)
از خواب بیدار شدم، حس خوبی داشتم تاحالا همچین حس خوبی نداشتم کارهامو کردم ک از اتاق امدم بیرون دیدم خونه مرتب اخه دیشب خیلی بهم ریخته بود بوی غذا خوبی هم میومد رفتم تو اشپزخونه ک دیدم فرزین داره اشپزی میکنه تا منو دید امد طرفم
فرزین: سلام عشقم صبحت بخیر
بهدیس: سلام
فرزین: بیا بشین سر میز ک برات صبحانه اماده کردم
بهدیس:خودم صبحانه رو درست میکردم
فرزین:شما باید فعلا تا چند ماه استراحت کنی بعد
بهدیس: فرزین؟
فرزین: جان دلم؟
بهدیس: واقعی دوسم داری؟
فرزین:اره ک دوست دارم عشقم
بهدیس: خوبه
فرزین:توهم دوسم داری؟
بهدیس:خیلی دوست دارم
رفتم از پشت فرزین بغل کردم
بهدیس: فرزین یک کاری نکنی وابست بشم و بعد ولم کنی ها اگه این کارو کنی من دق میکنم
فرزین: چرا باید اینکارو بکنم؟ من عاشقت شدم بهدیس اره الان فکر میکنی یک نقشه شومی تو سرم دارم ولی ندارم من عاشقت شدم باورش سخته ولی خب باور کن
۹.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.