𝐏𝐀𝐑𝐓 ¹⁵
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ¹⁵
توی تن صداش مهربونی بود. با گریه گفتم + من دوست ندارم بمیرم _ هیششش.چشامو باز کردم تو بغلش برآید استایل بودم و یه چیزی روم بود گونه هام سرخ شد همش تقصیر گرگس بیشعور گوشمو نزدیک قلبش کردم و خوابم برد
هوسوک ویو:
نامجون: غذای گرگها میشه _ خو بشه . جین: هویییی دختر گناه داره بدو _ اوفففف باشه . سوار موتور سیکلت شدم و رفتم دنبالش یه ذره دور تر پارک کردم و دیدم گرگ ها بهش حمله میکنن دونه یه دونه تیر زدم بهشون تو خودش جمع شده بود تیشرتمو انداختم رو تنش و پیچیدم دورش و بغلش کردم و رفتیم عمارت......فردا صبح با صدای گریه پاشدم دست و صورتمو رو شستم و لباسمو عوض کردم..... هیونا داشت گریه میکرد و لیا هم بغلش کرده بود جین همراه آجوما و دیدم جین با سرعت رفت اتاق هاری و آجوما موند _ چی شده ٪ هاری بدنش زخمی هست _ چی. جین اومد سمتم .جین: همراهم بیا.....جین: هوسوک نظرت چیه اعضای بدنشون بفرستیم بیمارستان.زد به پهلوم _ خوبه اول قلبش بدیم بعد کلیه اش + هههههههه ( صدایی که مثلا زنده شده) من زنده شدم .
هاری ویو :
جین تو گلو خندید و گفت: خوبه واگرنه میخاستیم بدنتو تیکه تیکه کنیم + اویییی _ این زخما چیه + فیکه دیشب خوابم نمیبرد اینا رو چسبوندم به بدنم _(🙄) . هوسوک و جین رفتن و هیونا یه پس کله ای زد بهم و لیا زد تو پیشونیم + آخ £ درد بیشعور ¥ خنگ گوه + باشه باشه دیگه از این غلطا نمیکنم سه تایی زدیم زیر خنده رفتیم پایین و صبحانه خوردم و نشستم رو مبل هیچ سرگرمی نبود ٪ میبینم هنوز زنده ای + ای خدا به تو ربطی نداره ٪ هع دختره ی خنگ ارباب میدونست غذای گرگا میشی فرستادت رفت . راست میگفت اما من یه بار فرار کردم نه اون روز بود + حالا هم خودش نجاتم داد . دیگه ول کرد و رفت صدای مامان و بابای هوسوک اومد در عمارت باز شد و اونو رو دیدم سریع رفتم سمتشون و سلام کردم . مامانش: سلام دخترم خوبی + ممنون مادر جون × آخ مامان شما هم همه چیتون دادین به من + سلام جی وو × سلام هاری + مادر پدر بفرمایید بشینید رو مبل رفتم کمک جی وو + چی شما رو کشونده اینجا × مامانم گفت دلش برای پسرش تنگ شده + آها. دوتایی شستیم رو مبل و به هیونا گفتن براشون چایی بیاره .باباش: هوسوک کجاس . مامانش: ارع + شرکته _ اومدم . مامانش: بیا بشین چرا روز تعطیل شرکتی _ بابا گفت کار همش اولویته . بعد این حرفش نشست رو میل روبروم . مامانش: این چیه گفتی به بچه . باباش: نگاه پسرم الان نامزد داری پس اولویت بع اونه مثل من که اولویت اولم مامانته _ برای چی اومدین × دلشون برات تنگ شده میخا یم اینجا بمونیم _ خوبه + راستی ما اتاق شما رو ندیدیم . چایی پرید تو گلوم . مامانش: خوبی + بله من میرم دست به آب ببخشید سریع دویدم رفتن تو اتاقم چن تا از لباسام رو برداشتم و رفتم اتاق هوسوک و انداختم اونجا تو راه پله ها بودم که مامان و باباش و جی وو خودش دارن میان بالا رفتم پیش هوسوک دستمو تو دستش حلقه کردم . مامانش: اتاقتون کدومه + این یه نگاهی کرد . مامانش: چرا همش لباس های مردونس _ اممم خب چون لباس هامون جا نمیشد مال هاری یه اتاق دیگست . بعد از اینکه اتاق ها رو چک کردن اتاقشون رو نشون دادیم......
بچه ها فیک رو دیشب تمومش کردمتقریبا پنجاه تا پارت هست جوننن به دستم 😔🤝🏻😂 حالا امروز چن تا میزارم بریم پست بعدی
توی تن صداش مهربونی بود. با گریه گفتم + من دوست ندارم بمیرم _ هیششش.چشامو باز کردم تو بغلش برآید استایل بودم و یه چیزی روم بود گونه هام سرخ شد همش تقصیر گرگس بیشعور گوشمو نزدیک قلبش کردم و خوابم برد
هوسوک ویو:
نامجون: غذای گرگها میشه _ خو بشه . جین: هویییی دختر گناه داره بدو _ اوفففف باشه . سوار موتور سیکلت شدم و رفتم دنبالش یه ذره دور تر پارک کردم و دیدم گرگ ها بهش حمله میکنن دونه یه دونه تیر زدم بهشون تو خودش جمع شده بود تیشرتمو انداختم رو تنش و پیچیدم دورش و بغلش کردم و رفتیم عمارت......فردا صبح با صدای گریه پاشدم دست و صورتمو رو شستم و لباسمو عوض کردم..... هیونا داشت گریه میکرد و لیا هم بغلش کرده بود جین همراه آجوما و دیدم جین با سرعت رفت اتاق هاری و آجوما موند _ چی شده ٪ هاری بدنش زخمی هست _ چی. جین اومد سمتم .جین: همراهم بیا.....جین: هوسوک نظرت چیه اعضای بدنشون بفرستیم بیمارستان.زد به پهلوم _ خوبه اول قلبش بدیم بعد کلیه اش + هههههههه ( صدایی که مثلا زنده شده) من زنده شدم .
هاری ویو :
جین تو گلو خندید و گفت: خوبه واگرنه میخاستیم بدنتو تیکه تیکه کنیم + اویییی _ این زخما چیه + فیکه دیشب خوابم نمیبرد اینا رو چسبوندم به بدنم _(🙄) . هوسوک و جین رفتن و هیونا یه پس کله ای زد بهم و لیا زد تو پیشونیم + آخ £ درد بیشعور ¥ خنگ گوه + باشه باشه دیگه از این غلطا نمیکنم سه تایی زدیم زیر خنده رفتیم پایین و صبحانه خوردم و نشستم رو مبل هیچ سرگرمی نبود ٪ میبینم هنوز زنده ای + ای خدا به تو ربطی نداره ٪ هع دختره ی خنگ ارباب میدونست غذای گرگا میشی فرستادت رفت . راست میگفت اما من یه بار فرار کردم نه اون روز بود + حالا هم خودش نجاتم داد . دیگه ول کرد و رفت صدای مامان و بابای هوسوک اومد در عمارت باز شد و اونو رو دیدم سریع رفتم سمتشون و سلام کردم . مامانش: سلام دخترم خوبی + ممنون مادر جون × آخ مامان شما هم همه چیتون دادین به من + سلام جی وو × سلام هاری + مادر پدر بفرمایید بشینید رو مبل رفتم کمک جی وو + چی شما رو کشونده اینجا × مامانم گفت دلش برای پسرش تنگ شده + آها. دوتایی شستیم رو مبل و به هیونا گفتن براشون چایی بیاره .باباش: هوسوک کجاس . مامانش: ارع + شرکته _ اومدم . مامانش: بیا بشین چرا روز تعطیل شرکتی _ بابا گفت کار همش اولویته . بعد این حرفش نشست رو میل روبروم . مامانش: این چیه گفتی به بچه . باباش: نگاه پسرم الان نامزد داری پس اولویت بع اونه مثل من که اولویت اولم مامانته _ برای چی اومدین × دلشون برات تنگ شده میخا یم اینجا بمونیم _ خوبه + راستی ما اتاق شما رو ندیدیم . چایی پرید تو گلوم . مامانش: خوبی + بله من میرم دست به آب ببخشید سریع دویدم رفتن تو اتاقم چن تا از لباسام رو برداشتم و رفتم اتاق هوسوک و انداختم اونجا تو راه پله ها بودم که مامان و باباش و جی وو خودش دارن میان بالا رفتم پیش هوسوک دستمو تو دستش حلقه کردم . مامانش: اتاقتون کدومه + این یه نگاهی کرد . مامانش: چرا همش لباس های مردونس _ اممم خب چون لباس هامون جا نمیشد مال هاری یه اتاق دیگست . بعد از اینکه اتاق ها رو چک کردن اتاقشون رو نشون دادیم......
بچه ها فیک رو دیشب تمومش کردمتقریبا پنجاه تا پارت هست جوننن به دستم 😔🤝🏻😂 حالا امروز چن تا میزارم بریم پست بعدی
۴۹.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.