خواهربرادری(session2)part16
خواهربرادری(session2)parr16
جیمین :تو....منظورت..چیه؟
هایون : اون روز تمام صحبت هاتو با اون پیر خرفت شنیدم...من خواهر تو نیستم میفهمی..من نه خواهر کوکم نه جیهوپ و نه تو.....خواهر هیچکدومتون نیستم میدونی با فهمیدن اینا چقد بهم ضربه خورد؟ نه نمیدونی چون نفهمیدی چقد زجر کشیدم فکر کردی توی این مدت با خیال راحت بدون هیچ دغدغه ای شاد و خرم کنار تهیونگ زندگی کردم نههه تمام مدت فکرم شماها بودید......اون تهیونگ بیچاره هرکاری میکرد که ناراحت نباشم و فکرم و درگیرتون نکنم ولی من بازم به شما فکر میکردم حالا میفهمم چقد بهش بی توجهی کردم.....چرا فکر میکنی فقط خودت میتونی نگران باشی هاااا؟(با داد و گریه)
جیمین : هایوناا چرا فقط به خودم نگفتی که قضیه چیه من کامل واست توضیح میدادم
هایون :بنظر خودت اگه بهت میگفتم انکارش نمیکردی؟؟؟نه دیگه اینطور نیست من اون هایون 17 ساله نیستم که همش باید با دروغ منو بپیچونید من الان همه چیز رو میدونم هم تو هم کوک هم اون جیهوپ همتون میدونستین این قضیه رو به غیر از خودم حتی اون عجوزه و زنش و توله هاشم میدونستن جز من(گریه)
جیمین با دیدن گریه های هایون حرف هایی که هایون میزد نمیدونست چی بگه زبونش بند اومده بود ینی تمام مدت درد هایون این بود..... اشک جیمین دراومد و تنها کاری که میتونست بکنه بغل کردن اون بود
جیمین همونطور که هایون رو بغل کرده بوده دستشو گذاشت رو سرش و نوازشش میکرد
جیمین : باشه باشه تو درست میگی من معذرت میخام خواهش میکنم دیگه گریه نکن بیا بریم خونه باهم صحبت کنیم.
هایون : نه *از بغل جیمین اومد بیرون اشکاشو بل آستینش پاک کرد * میخام برم خونم تا الانم دیر شده تهیونگ میکشتم
جیمین : تو جایی نمیری با من میای تهیونگم هیچ حقی نداره من بعدا دهن اونو سرویس میکنم
هایون : یااااااااااا.....هنوز هیچی نشده دستور بازی هاتو شروع کردی
جیمین :باشههه ببخشید منظوری نداشتم بیا بریم حداقل جیهوپ و کوک هم تورو ببینن
هایون:فقط بخاطر داداش کوچکم
جیمین:چشم فقط بخاطر داداش کوچکت
هایون همراه جیمین رفت به سمت خونه وقتی رسیدن هایون لب زد و گفت : میشه تو اول بری؟
جیمین : واسه چیی؟؟؟
هایون : یزره معذبم
جیمین :به هیچ وجه......اینطوری نباش بیا بریم اصلا باهم میریم هوم؟
هایون :اوکی
الینا : جیهوپ درو باز کن احتمالا جیمین اومده
جیهوپ:............
ادامه پارت بعد
جیمین :تو....منظورت..چیه؟
هایون : اون روز تمام صحبت هاتو با اون پیر خرفت شنیدم...من خواهر تو نیستم میفهمی..من نه خواهر کوکم نه جیهوپ و نه تو.....خواهر هیچکدومتون نیستم میدونی با فهمیدن اینا چقد بهم ضربه خورد؟ نه نمیدونی چون نفهمیدی چقد زجر کشیدم فکر کردی توی این مدت با خیال راحت بدون هیچ دغدغه ای شاد و خرم کنار تهیونگ زندگی کردم نههه تمام مدت فکرم شماها بودید......اون تهیونگ بیچاره هرکاری میکرد که ناراحت نباشم و فکرم و درگیرتون نکنم ولی من بازم به شما فکر میکردم حالا میفهمم چقد بهش بی توجهی کردم.....چرا فکر میکنی فقط خودت میتونی نگران باشی هاااا؟(با داد و گریه)
جیمین : هایوناا چرا فقط به خودم نگفتی که قضیه چیه من کامل واست توضیح میدادم
هایون :بنظر خودت اگه بهت میگفتم انکارش نمیکردی؟؟؟نه دیگه اینطور نیست من اون هایون 17 ساله نیستم که همش باید با دروغ منو بپیچونید من الان همه چیز رو میدونم هم تو هم کوک هم اون جیهوپ همتون میدونستین این قضیه رو به غیر از خودم حتی اون عجوزه و زنش و توله هاشم میدونستن جز من(گریه)
جیمین با دیدن گریه های هایون حرف هایی که هایون میزد نمیدونست چی بگه زبونش بند اومده بود ینی تمام مدت درد هایون این بود..... اشک جیمین دراومد و تنها کاری که میتونست بکنه بغل کردن اون بود
جیمین همونطور که هایون رو بغل کرده بوده دستشو گذاشت رو سرش و نوازشش میکرد
جیمین : باشه باشه تو درست میگی من معذرت میخام خواهش میکنم دیگه گریه نکن بیا بریم خونه باهم صحبت کنیم.
هایون : نه *از بغل جیمین اومد بیرون اشکاشو بل آستینش پاک کرد * میخام برم خونم تا الانم دیر شده تهیونگ میکشتم
جیمین : تو جایی نمیری با من میای تهیونگم هیچ حقی نداره من بعدا دهن اونو سرویس میکنم
هایون : یااااااااااا.....هنوز هیچی نشده دستور بازی هاتو شروع کردی
جیمین :باشههه ببخشید منظوری نداشتم بیا بریم حداقل جیهوپ و کوک هم تورو ببینن
هایون:فقط بخاطر داداش کوچکم
جیمین:چشم فقط بخاطر داداش کوچکت
هایون همراه جیمین رفت به سمت خونه وقتی رسیدن هایون لب زد و گفت : میشه تو اول بری؟
جیمین : واسه چیی؟؟؟
هایون : یزره معذبم
جیمین :به هیچ وجه......اینطوری نباش بیا بریم اصلا باهم میریم هوم؟
هایون :اوکی
الینا : جیهوپ درو باز کن احتمالا جیمین اومده
جیهوپ:............
ادامه پارت بعد
۱۰.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.