فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁶⁸
$: ات و رز، شما دوتا باید کل این ظرفی
که جلوتونه رو بخورید.
سرناچاری جفتمون بلهای گفتیم.
تمام مدت جونگکوک برام از انواع چیزایی که رو میز بود میکشید و تا نمیخوردمشون ولم نمیکرد.
مشغول خوردن بودم که با حرف مامان غذا پرید تو گلوم.
€: چند وقته باهمین؟
_: خب... از موقعی که رفتین سفر.
آقای جئون زیرلب یه 'هَوَل' به جونگکوک گفت که باعث خندم شد ولی به زور خودمو جمع کردم.
_: درست مثل خودت! از بهترین شرایط، بهترین استفاده رو ببر!
€: واقعا شبیه خودشی پسرم!*خنده*
جونگکوک از اون پوزخند جذاباشو زد.
$: چند وقته که عاشق هم شدین؟
_: همون لحظهی اول چند سال پیش کار خودشو کرد. ولی از پارسال خیلی جدی شد که بعد از یه روز خیلی خستهکننده اونو روی تخت وقتی خواب بود دیدم. یهدل نه و صد دل عاشقش شدم و تمام کارایی که انجام میداد از جلوی چشمام گذشت به قلبم برخورد کرد.
€: زبونریزیاتم به بابات رفته. با شماهم هستما!(جیمینو میگه.)
÷: ایبابا.
$: تو چطور ات؟
+: یعنی واقعا انقدر این مسئله براتون جذابه؟*خجالت*
$: آره دخترم! شما دوتا شیرینین. و چون تازه هم هستین شیرینترین!
+: خب... یادم نمیاد راستش. ولی....
به چشمای آسمونیش نگاه کردم.
+: اون روزی که بهخاطر عشقش به من داشت تو باشگاه خودشو داغون میکرد و اعتراف میکرد دوسم داره بیشتر فلبمو لرزوند.
همشون بهجز جونگکوک یه جورایی انگار داشتم میگفتن*آاخیییی* که اونقدر خجالتزدم کرد که خودمو توی گردن جونگکوک مخفیکردم.
-هفته بعد
همونطور که جونگکوک گفته بود نه خیلی آرایش کردم. و نه لباس باز و بدجوری پوشیدم.
بعد از یه نگاه کلی به خودم از پله ها پایین اومدم.
$: ات و رز، شما دوتا باید کل این ظرفی
که جلوتونه رو بخورید.
سرناچاری جفتمون بلهای گفتیم.
تمام مدت جونگکوک برام از انواع چیزایی که رو میز بود میکشید و تا نمیخوردمشون ولم نمیکرد.
مشغول خوردن بودم که با حرف مامان غذا پرید تو گلوم.
€: چند وقته باهمین؟
_: خب... از موقعی که رفتین سفر.
آقای جئون زیرلب یه 'هَوَل' به جونگکوک گفت که باعث خندم شد ولی به زور خودمو جمع کردم.
_: درست مثل خودت! از بهترین شرایط، بهترین استفاده رو ببر!
€: واقعا شبیه خودشی پسرم!*خنده*
جونگکوک از اون پوزخند جذاباشو زد.
$: چند وقته که عاشق هم شدین؟
_: همون لحظهی اول چند سال پیش کار خودشو کرد. ولی از پارسال خیلی جدی شد که بعد از یه روز خیلی خستهکننده اونو روی تخت وقتی خواب بود دیدم. یهدل نه و صد دل عاشقش شدم و تمام کارایی که انجام میداد از جلوی چشمام گذشت به قلبم برخورد کرد.
€: زبونریزیاتم به بابات رفته. با شماهم هستما!(جیمینو میگه.)
÷: ایبابا.
$: تو چطور ات؟
+: یعنی واقعا انقدر این مسئله براتون جذابه؟*خجالت*
$: آره دخترم! شما دوتا شیرینین. و چون تازه هم هستین شیرینترین!
+: خب... یادم نمیاد راستش. ولی....
به چشمای آسمونیش نگاه کردم.
+: اون روزی که بهخاطر عشقش به من داشت تو باشگاه خودشو داغون میکرد و اعتراف میکرد دوسم داره بیشتر فلبمو لرزوند.
همشون بهجز جونگکوک یه جورایی انگار داشتم میگفتن*آاخیییی* که اونقدر خجالتزدم کرد که خودمو توی گردن جونگکوک مخفیکردم.
-هفته بعد
همونطور که جونگکوک گفته بود نه خیلی آرایش کردم. و نه لباس باز و بدجوری پوشیدم.
بعد از یه نگاه کلی به خودم از پله ها پایین اومدم.
۶۲۷
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.