حسودی🔷️ ◇Part 23◇
احساس کردم انگشتش تو دستام تکون خورد اولش فکر کردم توهم زدم ولی بعدش دوباره تکون خورد ، نگاهمو به صورتش دادم که دیدم چشماش داره یواش یواش باز میشه سریع بلند شدمو دکتر و پرستار هارو خبر کردم و اونا سریع رفتن داخل اتاق و به من گفتن که بیرون وایستم ، بعد از بیست دقیقه دکتر اومد بیرون و اومد سمت من
دکتر: تبریک میگم دخترتون بهوش اومده و علائم حیاتیش هم عالیه
با این حرف دکتر انگار دنیارو بهم دادن
بورام: ممنونم میتونم ببینمش؟
دکتر: بله حتما بفرمایین
بعد از حرف دکتر وارد اتاق شدم و رفتم سمت تخت آچا که دیدم چشماش بازه و داره به سقف نگاه میکنه
بورام: آچا
آچا نگاهشو به بورام داد و لبخندی زد و بورامم رفت کنارش وایستاد
آچا: مامان
بورام: جان مامان قربونت برم میدونی چقدر تو این مدت مارو نگران کردی
آچا: مامان یون وو خوبه؟ اون کجاست؟
بورام: اون خوبه عزیزم نگرانش نباش
آچا: مامان چه اتفاقی افتاده برام؟
بورام: خودت چیزی یادت نیست؟
آچا: آخرین چیزی که یادمه اینه که یون وو وسط خیابون بود و من برای اینکه ماشین بهش نزنه به سمت کنار جاده هولش دادم و بعدش دیگه نفهمیدم چیشد
بورام: تو تصادف شدیدی کردی و بخاطر خونریزی مغزی جراحیت کردن ولی تو توی کما رفتی تا الان که بالاخره بعد از سه سال بهوش اومدی
آچا: سه سال؟!
بورام: آره سه سال
آچا سکوت کرد و دیگه چیزی نگفت منم گوشیم رو برداشتم و به جین خبر بهوش اومدن آچارو دادم
بورام: الو سلام
جین: سلام
بورام: جین پاشو بیا بیمارستان
جین: اتفاقی افتاده؟
بورام: جین آچا بالاخره بهوش اومده
جین: چیی؟! جدی داری میگی؟
بورام: آره
جین: الان میام اونجا
جین گوشی رو قطع کرد و من دوباره برگشتم کنار آچا
بورام: چیزی نمیخوای؟
آچا: نه فقط میشه به بابا بگی بیاد؟
بورام: گفتم بهش گفت سریع خودشو میرسونه
آچا: ممنون
آچا کمی فکر کرد و چیزی یادش افتاد
آچا: مامان دانشگام چیشد؟
بورام: خب بعدا برات تعریف میکنم که چیشد خیلی پیچیدست ولی نگرانش نباش در کل
آچا: باشه
کپی ممنوع ❌
دکتر: تبریک میگم دخترتون بهوش اومده و علائم حیاتیش هم عالیه
با این حرف دکتر انگار دنیارو بهم دادن
بورام: ممنونم میتونم ببینمش؟
دکتر: بله حتما بفرمایین
بعد از حرف دکتر وارد اتاق شدم و رفتم سمت تخت آچا که دیدم چشماش بازه و داره به سقف نگاه میکنه
بورام: آچا
آچا نگاهشو به بورام داد و لبخندی زد و بورامم رفت کنارش وایستاد
آچا: مامان
بورام: جان مامان قربونت برم میدونی چقدر تو این مدت مارو نگران کردی
آچا: مامان یون وو خوبه؟ اون کجاست؟
بورام: اون خوبه عزیزم نگرانش نباش
آچا: مامان چه اتفاقی افتاده برام؟
بورام: خودت چیزی یادت نیست؟
آچا: آخرین چیزی که یادمه اینه که یون وو وسط خیابون بود و من برای اینکه ماشین بهش نزنه به سمت کنار جاده هولش دادم و بعدش دیگه نفهمیدم چیشد
بورام: تو تصادف شدیدی کردی و بخاطر خونریزی مغزی جراحیت کردن ولی تو توی کما رفتی تا الان که بالاخره بعد از سه سال بهوش اومدی
آچا: سه سال؟!
بورام: آره سه سال
آچا سکوت کرد و دیگه چیزی نگفت منم گوشیم رو برداشتم و به جین خبر بهوش اومدن آچارو دادم
بورام: الو سلام
جین: سلام
بورام: جین پاشو بیا بیمارستان
جین: اتفاقی افتاده؟
بورام: جین آچا بالاخره بهوش اومده
جین: چیی؟! جدی داری میگی؟
بورام: آره
جین: الان میام اونجا
جین گوشی رو قطع کرد و من دوباره برگشتم کنار آچا
بورام: چیزی نمیخوای؟
آچا: نه فقط میشه به بابا بگی بیاد؟
بورام: گفتم بهش گفت سریع خودشو میرسونه
آچا: ممنون
آچا کمی فکر کرد و چیزی یادش افتاد
آچا: مامان دانشگام چیشد؟
بورام: خب بعدا برات تعریف میکنم که چیشد خیلی پیچیدست ولی نگرانش نباش در کل
آچا: باشه
کپی ممنوع ❌
۱۴۱.۱k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.