پارت ۵,,,,,
در و بستم و اداهاشونو در میووردم
الان من چیکار کنم
قرار بود یه ساعت بعد بریم یه مهمونی
حالا لباسامو کجا عوض کنمممم
رفتم روی صندلی هایی که گزاشته بودن نشستم
موبایلمو برداشتم
هوووفففف خودمم نمیتونم خونه ای بگیرم
چون هر خونه ای از اینجا خیلی دوره و برای مهمونی ها باید این همه راه رو بیام اینجا و از اینجا بریم
با گوشیم بازی کردم
به ساعت نگاه کردم یه ربع به ۶ مونده بود
جیسون هم جواب نمیداد حتما مشغول اینه که به خودش برسه
خدایاااااا یه آدم چقدر میتونه بد شانس باشه
به دختری که اونجا بود گفتم
ا.ت: ببخشید شما خودتون اینجا اتاق دارید؟
دختر: بله چطور؟
ا.ت: میشه بزارید من فقط لباسم رو عوض کنم آخه اینجا نمیشه که عوض کرد خودمم اتاق ندارم
بهم نگاه کرد و گفت باشه
منو راهنمایی کرد به اتاقش
لباسم رو پوشیدم ( اسلاید بعد)
و رفتم بیرون
ا.ت: ممنون (لبخند)
دختر: خواهش میکنم( لبخند)
چمدونم رو به دختر دادم تا برام نگه داره
رفتم بیرون و یکم قدم زدم
جیسون و بقیه هم اومدن
همه لباسای خیلی خوشگل پوشیده بودن
جیسون: اتاق پیدا کردییی؟
ا.ت: نه اونا نزاشتن بمونم
جیسون: لباستو کجا عوض کردی؟
ا.ت: توی اتاق دختر صندوق دار
جیسون: خب الان می خوای کجا بمونی؟
ا.ت: نمیدونم با مسئول اینجا حرف میزنم ببینم چی میشه حالا بیا بریم مهمونی
جیسون: به به چه بی خیال هم تشریف داری
پوکر نگاش کردم
جیسون: حالا اینو ولش ولی خیلی خوشگل شدیااا( چشمک)
ا.ت: خوشگل بودم
اینبار اون پوکر نگام کرد
سوار ماشین شدیم
به جایی که قرار بود مهمونی باشه رسیدیم
رفتیم داخل
همه داشتن خوش میگزروندن
منو جیسون هم رفتیم سر میز ها برای خوردن همه چیز
جیسون: از اون شیرینی ها هم بده
ا.ت: بیا
دیگه داشتم بالا میاوردم
همه در حال رقص بودن
زیاد نوشیدنی خورده بودم
خواستم برم به پیست رقص که محکم به یکی خوردم
پسر: هویی چته
ا.ت: خودت چی مگه کوری
پسر: فکر کنم خیلی خوردی
ا.ت: به تو چه
چونم و گرفت و به سمت خودش برگردوند
پسر: کِ.یس خوبی هستیا خوشگل و خوش اندام فکر کنم شب خوبی باشه نه
دستشو گرفت و با شتاب هولش دادم
رفتم سمت دستشویی
یکم آب به صورتم زدم تا به حال بیام
خواستم بیام بیرون که......
خب چون حال درس خوندن ندارم پارت بعدی رو هم بعد از ظهر میزارم.....
الان من چیکار کنم
قرار بود یه ساعت بعد بریم یه مهمونی
حالا لباسامو کجا عوض کنمممم
رفتم روی صندلی هایی که گزاشته بودن نشستم
موبایلمو برداشتم
هوووفففف خودمم نمیتونم خونه ای بگیرم
چون هر خونه ای از اینجا خیلی دوره و برای مهمونی ها باید این همه راه رو بیام اینجا و از اینجا بریم
با گوشیم بازی کردم
به ساعت نگاه کردم یه ربع به ۶ مونده بود
جیسون هم جواب نمیداد حتما مشغول اینه که به خودش برسه
خدایاااااا یه آدم چقدر میتونه بد شانس باشه
به دختری که اونجا بود گفتم
ا.ت: ببخشید شما خودتون اینجا اتاق دارید؟
دختر: بله چطور؟
ا.ت: میشه بزارید من فقط لباسم رو عوض کنم آخه اینجا نمیشه که عوض کرد خودمم اتاق ندارم
بهم نگاه کرد و گفت باشه
منو راهنمایی کرد به اتاقش
لباسم رو پوشیدم ( اسلاید بعد)
و رفتم بیرون
ا.ت: ممنون (لبخند)
دختر: خواهش میکنم( لبخند)
چمدونم رو به دختر دادم تا برام نگه داره
رفتم بیرون و یکم قدم زدم
جیسون و بقیه هم اومدن
همه لباسای خیلی خوشگل پوشیده بودن
جیسون: اتاق پیدا کردییی؟
ا.ت: نه اونا نزاشتن بمونم
جیسون: لباستو کجا عوض کردی؟
ا.ت: توی اتاق دختر صندوق دار
جیسون: خب الان می خوای کجا بمونی؟
ا.ت: نمیدونم با مسئول اینجا حرف میزنم ببینم چی میشه حالا بیا بریم مهمونی
جیسون: به به چه بی خیال هم تشریف داری
پوکر نگاش کردم
جیسون: حالا اینو ولش ولی خیلی خوشگل شدیااا( چشمک)
ا.ت: خوشگل بودم
اینبار اون پوکر نگام کرد
سوار ماشین شدیم
به جایی که قرار بود مهمونی باشه رسیدیم
رفتیم داخل
همه داشتن خوش میگزروندن
منو جیسون هم رفتیم سر میز ها برای خوردن همه چیز
جیسون: از اون شیرینی ها هم بده
ا.ت: بیا
دیگه داشتم بالا میاوردم
همه در حال رقص بودن
زیاد نوشیدنی خورده بودم
خواستم برم به پیست رقص که محکم به یکی خوردم
پسر: هویی چته
ا.ت: خودت چی مگه کوری
پسر: فکر کنم خیلی خوردی
ا.ت: به تو چه
چونم و گرفت و به سمت خودش برگردوند
پسر: کِ.یس خوبی هستیا خوشگل و خوش اندام فکر کنم شب خوبی باشه نه
دستشو گرفت و با شتاب هولش دادم
رفتم سمت دستشویی
یکم آب به صورتم زدم تا به حال بیام
خواستم بیام بیرون که......
خب چون حال درس خوندن ندارم پارت بعدی رو هم بعد از ظهر میزارم.....
۷.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.