🖇فراز و نشیب 🖇
V... RHS:
دیانا: ارسلان بریم بیرون
ارسلان: میریم اما شب توی خونه ایم
دیانا: هوففف
ارسلان: برو حاضر شو
دیانا: باشه
ارسلان: نه بزار خودم لباساتو بپوشونم
دیانا: نخیر
ارسلان: گهواره ای بغلش کردم و بردمش سمت اتاق و خوابوندمش رو تخت
دیانا: ارسلان دستامو گرفته بود و
ارسلان: دیانا ورجه وورجه کنی همین الان به حسابت میرسم
دیانا: اخمی کردم و چیزی نگفتم
ارسلان: از کمد یه دست لباس برداشتم و گذاشتم رو تخت و یه دست لباس. زیر بنفش هم برداشتم
دیانا:ارسلان نگو که میخوای لباس زیرامم عوض کنی ؟
ارسلان: آفرین خیلی باهوشی
دیانا:ارسلان دست بهم بزنی جیغ میکشم
ارسلان: از بالا شروع کردم به در آوردن لباساش تا رسیدم به ش.و.ر.ت.ش
دیانا: بسه دیگه
ارسلان: درش آوردم و دستی روی .ب.ه.ش.ت.ش کشیدم .
دیانا: ارسلان نکن
ارسلان: دستمو بردم و شروع کردم به م.ا.ل.ی.د.ن. ب.ه.ش.ت.ش
دیانا: آه
ارسلان: شب به حسابت میرسم خانوم رحیمی
دیانا: میخوام پاشم
ارسلان: دستمو برداشتم و لباساشو تنش کردم
دیانا: ارسلان
ارسلان: جان
دیانا: میگم که تو واقعا میخوای شب ..
ارسلان: آره
دیانا؛ ارسلان نمیشه یه شب دیگه
ارسلان: چیه استرس داری ؟
دیانا: نخیر فقط میگم الان یکم زود نیس ؟
ارسلان: شونه هاشو گرفتم و بلندش کردم و گفتم: نخیر
دیانا: شالمو سر کردم و یه رژ کم رنگ زدم و راه افتادم دنبال ارسلان
○○○○○○○○○○○○○○○○○
دیانا: توی ماشین ارسلان فقط داشت با یه لبخند ژکوند نگام میکرد
ارسلان: خب کجا بریم؟
دیانا: ارسلان بریم بیرون
ارسلان: میریم اما شب توی خونه ایم
دیانا: هوففف
ارسلان: برو حاضر شو
دیانا: باشه
ارسلان: نه بزار خودم لباساتو بپوشونم
دیانا: نخیر
ارسلان: گهواره ای بغلش کردم و بردمش سمت اتاق و خوابوندمش رو تخت
دیانا: ارسلان دستامو گرفته بود و
ارسلان: دیانا ورجه وورجه کنی همین الان به حسابت میرسم
دیانا: اخمی کردم و چیزی نگفتم
ارسلان: از کمد یه دست لباس برداشتم و گذاشتم رو تخت و یه دست لباس. زیر بنفش هم برداشتم
دیانا:ارسلان نگو که میخوای لباس زیرامم عوض کنی ؟
ارسلان: آفرین خیلی باهوشی
دیانا:ارسلان دست بهم بزنی جیغ میکشم
ارسلان: از بالا شروع کردم به در آوردن لباساش تا رسیدم به ش.و.ر.ت.ش
دیانا: بسه دیگه
ارسلان: درش آوردم و دستی روی .ب.ه.ش.ت.ش کشیدم .
دیانا: ارسلان نکن
ارسلان: دستمو بردم و شروع کردم به م.ا.ل.ی.د.ن. ب.ه.ش.ت.ش
دیانا: آه
ارسلان: شب به حسابت میرسم خانوم رحیمی
دیانا: میخوام پاشم
ارسلان: دستمو برداشتم و لباساشو تنش کردم
دیانا: ارسلان
ارسلان: جان
دیانا: میگم که تو واقعا میخوای شب ..
ارسلان: آره
دیانا؛ ارسلان نمیشه یه شب دیگه
ارسلان: چیه استرس داری ؟
دیانا: نخیر فقط میگم الان یکم زود نیس ؟
ارسلان: شونه هاشو گرفتم و بلندش کردم و گفتم: نخیر
دیانا: شالمو سر کردم و یه رژ کم رنگ زدم و راه افتادم دنبال ارسلان
○○○○○○○○○○○○○○○○○
دیانا: توی ماشین ارسلان فقط داشت با یه لبخند ژکوند نگام میکرد
ارسلان: خب کجا بریم؟
۳۰.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.