MY KILLER P: 14
_سلام کوک!
_سلام.
_نامجون از حلقه ی دخترایی که دورش جمع شده بودن بیرون اومد
_هی حالت خوبه؟
_میگم نامجونا.. دوست پسرت خبر داره همش دورت دختره؟
_دهنتو ببند کوک!
خنده ای کرد و روی صندلیش نشست. درحالی که سرش را به میز میکوبید گفت
_احیانا جایی برای کار سراغ نداری؟
_نمیدونم.. شاید!
سرش رو با امیدواری بالا اورد
_هرچی باشه قبولههههه
_خوب، دوست پسرم تو سینما کار میکنه.. فک کنم اگه با رئیسش حرف بزنه، یه کاری برات جور ب..
با رفتن توی اغوش کوک حرفش نصفه موند
_ممنونن هیونگگگگ
_به شرط اینکه درباره ی اینجا چیزی بهش نگی
کوک دستش را روی لبش گذاشت و با حرکات نشان داد دهانش را قفل کرده و به کسی نمیگه.
_پسر خودمی!
با خنده از بغل نامجون بیرون اومد.
_شوگا نیست؟
_فک کنم خواب مونده. مهم نیست امروز امتحان نداریم.
_اها..
دوباره روی صندلی نشست. به میز خالی کنارش خیره شد. دیشب خیلی جیمینو عصبانی کرد. از خودش متنفر بود که نمیتونست زندگیشو به کسی بگه و متنفر بود از حس نا اعتمادی که به موچی مو طلاییش میداد. با عصبانیت سرشو به میز کوبید
_واییییییی!! چرا همچی انقدر مزخرفه!!
_امروز از رو دنده چپ بلند شدی کوک مگه نه؟
بدون اینکه سرش رو بلند کنه جواب فرد رو داد
_صبح تو هم بخیر شوگا!
با ناراحتی سرشو بلند کرد اما با فکری که به ذهنش خطور کرد با خوشحالی به سمت شوگا حمله کرد
_چته روانی؟؟
_شوگا.. میشه به تهیونگ بگی بعدا پولشو میدم؟؟
_پول چی؟
_گوشیشو دیگه! دیشب زنگ زد تهدیدم کرد امروز باید پولشو بدم
_گوه خورد!
تقریبا به این لحنش عادت کرده بود..
_این یعنی کمکم میکنی؟
_اره. حالا برو گمشو سر جات بشین الان استاد منم پاره میکنه
_میتونی معدب تر باشی؟
_اره، لطفا گمشو سر جات بشین قبل اینکه استاد هر دومون را پاره کنه
پوفی کشید و به سمت میزش رفت؛ همزمان با ورود جیمین به کلاس..
_هی جیمین من بابات دیشب متاس..
جیمین هیچ توجهی بهش نداشت پس حرفش رو ادامه نداد. احتمالا زنگ تفریح از دلش درمیاورد..
.
.
_برای چی بهش زنگ زدی؟
_منتظر بودم ببینم فضولش کیه!
_دهن منو باز نکن کیم! تو خودت میتونی بری گوشیتو بخری! چرا ازش پول میخوای!
_اوه مین یونگی لذت انتقام در بخشش نیست!
_انتقام؟ اون حتی از قصد هم بهت نزد!!
_با من بحث نکن یونگی
_خودت میدونی همه بچه ها دنبال کارن و پول زیادی ندارن!
_پس حواسشونو بیشتر جمع کنن
درحالی که سعی داشت از کنارش رد شه، بازوش اسیر دستای شوگا شد
_جرئت داری نزدیکش شو..
بازوش رو از دست شوگا بیرون کشید و به سمت حیاط رفت.
کیم تهیونگ سرگرمی جدیدشو به هیچ عنوان از دست نمیداد!...
_سلام.
_نامجون از حلقه ی دخترایی که دورش جمع شده بودن بیرون اومد
_هی حالت خوبه؟
_میگم نامجونا.. دوست پسرت خبر داره همش دورت دختره؟
_دهنتو ببند کوک!
خنده ای کرد و روی صندلیش نشست. درحالی که سرش را به میز میکوبید گفت
_احیانا جایی برای کار سراغ نداری؟
_نمیدونم.. شاید!
سرش رو با امیدواری بالا اورد
_هرچی باشه قبولههههه
_خوب، دوست پسرم تو سینما کار میکنه.. فک کنم اگه با رئیسش حرف بزنه، یه کاری برات جور ب..
با رفتن توی اغوش کوک حرفش نصفه موند
_ممنونن هیونگگگگ
_به شرط اینکه درباره ی اینجا چیزی بهش نگی
کوک دستش را روی لبش گذاشت و با حرکات نشان داد دهانش را قفل کرده و به کسی نمیگه.
_پسر خودمی!
با خنده از بغل نامجون بیرون اومد.
_شوگا نیست؟
_فک کنم خواب مونده. مهم نیست امروز امتحان نداریم.
_اها..
دوباره روی صندلی نشست. به میز خالی کنارش خیره شد. دیشب خیلی جیمینو عصبانی کرد. از خودش متنفر بود که نمیتونست زندگیشو به کسی بگه و متنفر بود از حس نا اعتمادی که به موچی مو طلاییش میداد. با عصبانیت سرشو به میز کوبید
_واییییییی!! چرا همچی انقدر مزخرفه!!
_امروز از رو دنده چپ بلند شدی کوک مگه نه؟
بدون اینکه سرش رو بلند کنه جواب فرد رو داد
_صبح تو هم بخیر شوگا!
با ناراحتی سرشو بلند کرد اما با فکری که به ذهنش خطور کرد با خوشحالی به سمت شوگا حمله کرد
_چته روانی؟؟
_شوگا.. میشه به تهیونگ بگی بعدا پولشو میدم؟؟
_پول چی؟
_گوشیشو دیگه! دیشب زنگ زد تهدیدم کرد امروز باید پولشو بدم
_گوه خورد!
تقریبا به این لحنش عادت کرده بود..
_این یعنی کمکم میکنی؟
_اره. حالا برو گمشو سر جات بشین الان استاد منم پاره میکنه
_میتونی معدب تر باشی؟
_اره، لطفا گمشو سر جات بشین قبل اینکه استاد هر دومون را پاره کنه
پوفی کشید و به سمت میزش رفت؛ همزمان با ورود جیمین به کلاس..
_هی جیمین من بابات دیشب متاس..
جیمین هیچ توجهی بهش نداشت پس حرفش رو ادامه نداد. احتمالا زنگ تفریح از دلش درمیاورد..
.
.
_برای چی بهش زنگ زدی؟
_منتظر بودم ببینم فضولش کیه!
_دهن منو باز نکن کیم! تو خودت میتونی بری گوشیتو بخری! چرا ازش پول میخوای!
_اوه مین یونگی لذت انتقام در بخشش نیست!
_انتقام؟ اون حتی از قصد هم بهت نزد!!
_با من بحث نکن یونگی
_خودت میدونی همه بچه ها دنبال کارن و پول زیادی ندارن!
_پس حواسشونو بیشتر جمع کنن
درحالی که سعی داشت از کنارش رد شه، بازوش اسیر دستای شوگا شد
_جرئت داری نزدیکش شو..
بازوش رو از دست شوگا بیرون کشید و به سمت حیاط رفت.
کیم تهیونگ سرگرمی جدیدشو به هیچ عنوان از دست نمیداد!...
۱۱.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.