𝐩𝐭:𝟐𝟔𝐌𝐲 𝐀𝐧𝐠𝐢𝐥 𝐌𝐨𝐜𝐡𝐢𝐲
بعد از چند مین صدای باز شدن در اومد و ا.ت پاش رو از در گذاشت بیرون و از پله ها اومد پایین...محو قشنگیش شده بودم که ا.ت اومد روبروم وایساد و خندید
ا.ت:به چی زل زدی جیمیناااا.. دختر به این خوشگلی ندیده بودی تاحالا(اعتماد به سقفش تو حلقم)
میدونستم خوشگلیش یه روز کار دستش میده...پشت گردنشو گرفتم و لبشو آروم بوسیدم و زود جدا شدم تا میکاپش پاک نشه...نمیتونستم تا شب تحمل کنم...
ا.ت:یا..بدو بریم دیر شد ساعت 2 ظهره...*خجالت
جیمین:بچها عروسا رو سوار کنین بریم
بعد از 10 مین رسیدیم به سالن عروسی در رو که باز کردیم و وارد شدیم همه تشویق کردن...رفتیم اون جایی که اون یاروعه که خطبه رو میخونه وایسادیم
بعد از کلی حرف زدن هممون بله رو گفتیم و همه جیغ زدن و خوشحالی کردن...داشتم از ذوق میمردم...
یهو صدای داداشم اومد و همه ساکت شدن...
داداش جیمین:همو ببوسینننن همه با هم بگینن همو ببوسین
همه ی کسایی که اونجا بودن شروع کردن به گفتن هم رو ببوسین..
میدونستم قراره شلوغ تر بشه پس ا.ت رو کشیدم پیش خودم و لب پایینیش رو بین لبام گذاشتم و شروع کردم به بوسیدن..لباش طعم گیلاس میداد
همه دست زدن و ته و میا هم همو بوسیدن...
کوک و میسو رو که نگم...فقط یه تخت نیاز داشتنㅋㅋ
بعد از 4 مین از هم جدا شدیم و همه دست زدن...
پرش زمانی ساعت 6 عصر:
ا.ت ویو:
خیلی خوشحال بودم همه کلی تبریک گفتن بلاخره قرار بود بریم خونه..خوابم میومد وحشتناکککک
کم کم همه رفتن خونشون و من و جیمین رفتیم پیش میسو و کوک و میا و تهیونگ
جیمین:بچها امشب منو ا.ت میریم هتل نگین چرا خودتون میفهمین منظورم چیه...
با این حرف جیمین داشتم از خجالت میمردم با زانوم زدم تو رونش که پاشو خم کرد
جیمین:آییی پامممم
کوک:امیدوارم جاتون برعکس نشه و ا.ت به جای خودت تو رو/...
ا.ت:کوک خفه شو تا عقیمت نکردم...ولی حیف که به فکر میسو ام
میسو:خیلی ممنون از مهربونی شما ا.ت جان برین دیگه خوش بگذره ما هم میریم خونه یکم دیگه
از بچها خدافظی کردیم و با ماشین داداش جیمین رفتیم خونه(داداش جیمین با مامان و بابای جیمین رفته بود و ماشینشو به جیمین قرض داده بود)
یه چمدون کوچیک برداشتیم فکر کنم فقط یه شب قرار بود بمونیم..
بعد از 20 مین رسیدیم به هتل و من مستقیم رفتم تو اتاق تا آرایشمو پاک کنم و لباسمو عوض کنم
آرایشم رو واک کردم و خواستم زیپ لباسمو باز کنم که در اتاق باز شد و جیمین اومد پشت سرم ایستاد و زیپ لباسم رو باز کرد...از توی آینه نگاهش کردم..با چشمای خمار داشت نگاهم میکرد...
𝐋𝐢𝐤𝐞:𝟔
____________________
پارت بعدی اسماته هرکی میخواد نخونه الکی گزارش نکنین اکی؟
میسیی~
امیدوارم خوشتون بیاد~~
ا.ت:به چی زل زدی جیمیناااا.. دختر به این خوشگلی ندیده بودی تاحالا(اعتماد به سقفش تو حلقم)
میدونستم خوشگلیش یه روز کار دستش میده...پشت گردنشو گرفتم و لبشو آروم بوسیدم و زود جدا شدم تا میکاپش پاک نشه...نمیتونستم تا شب تحمل کنم...
ا.ت:یا..بدو بریم دیر شد ساعت 2 ظهره...*خجالت
جیمین:بچها عروسا رو سوار کنین بریم
بعد از 10 مین رسیدیم به سالن عروسی در رو که باز کردیم و وارد شدیم همه تشویق کردن...رفتیم اون جایی که اون یاروعه که خطبه رو میخونه وایسادیم
بعد از کلی حرف زدن هممون بله رو گفتیم و همه جیغ زدن و خوشحالی کردن...داشتم از ذوق میمردم...
یهو صدای داداشم اومد و همه ساکت شدن...
داداش جیمین:همو ببوسینننن همه با هم بگینن همو ببوسین
همه ی کسایی که اونجا بودن شروع کردن به گفتن هم رو ببوسین..
میدونستم قراره شلوغ تر بشه پس ا.ت رو کشیدم پیش خودم و لب پایینیش رو بین لبام گذاشتم و شروع کردم به بوسیدن..لباش طعم گیلاس میداد
همه دست زدن و ته و میا هم همو بوسیدن...
کوک و میسو رو که نگم...فقط یه تخت نیاز داشتنㅋㅋ
بعد از 4 مین از هم جدا شدیم و همه دست زدن...
پرش زمانی ساعت 6 عصر:
ا.ت ویو:
خیلی خوشحال بودم همه کلی تبریک گفتن بلاخره قرار بود بریم خونه..خوابم میومد وحشتناکککک
کم کم همه رفتن خونشون و من و جیمین رفتیم پیش میسو و کوک و میا و تهیونگ
جیمین:بچها امشب منو ا.ت میریم هتل نگین چرا خودتون میفهمین منظورم چیه...
با این حرف جیمین داشتم از خجالت میمردم با زانوم زدم تو رونش که پاشو خم کرد
جیمین:آییی پامممم
کوک:امیدوارم جاتون برعکس نشه و ا.ت به جای خودت تو رو/...
ا.ت:کوک خفه شو تا عقیمت نکردم...ولی حیف که به فکر میسو ام
میسو:خیلی ممنون از مهربونی شما ا.ت جان برین دیگه خوش بگذره ما هم میریم خونه یکم دیگه
از بچها خدافظی کردیم و با ماشین داداش جیمین رفتیم خونه(داداش جیمین با مامان و بابای جیمین رفته بود و ماشینشو به جیمین قرض داده بود)
یه چمدون کوچیک برداشتیم فکر کنم فقط یه شب قرار بود بمونیم..
بعد از 20 مین رسیدیم به هتل و من مستقیم رفتم تو اتاق تا آرایشمو پاک کنم و لباسمو عوض کنم
آرایشم رو واک کردم و خواستم زیپ لباسمو باز کنم که در اتاق باز شد و جیمین اومد پشت سرم ایستاد و زیپ لباسم رو باز کرد...از توی آینه نگاهش کردم..با چشمای خمار داشت نگاهم میکرد...
𝐋𝐢𝐤𝐞:𝟔
____________________
پارت بعدی اسماته هرکی میخواد نخونه الکی گزارش نکنین اکی؟
میسیی~
امیدوارم خوشتون بیاد~~
۳.۰k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.